نفرین نکن که...
وقتی که حالت از غم دنیا گرفته است
حال من و تمام غزلها گرفته است
دلشوره های خود بخود چند روز پیش
حالا چقدر یکشبه معنا گرفته است
بعد از تو جای آنهمه تاب و تب مرا
مشتی چرا و باید و اما گرفته است
این سرنوشت غمزده تاوان عشق را
روزی هزار مرتبه از ما گرفته است
حتی خدا نخواست ببیند در این جهان
کار دو عاشق اینهمه بالا گرفته است
یک لحظه چشم بستم و دیدم کسی برام
تصمیم گریه آور کبری گرفته است
حالا منم و میز و دو فنجان قهوه و...
مردی که روی صندلی ات جا گرفته است
حرفی نمی زنم نکند برملا شود
بغضی که توی حنجره ام پا گرفته است
دارد به عمق فاجعه پی میبرد دلم
نفرین نکن که آه تو من را گرفته است!
-------------
ای نخستین بدر، هر شب دیدنت را دوست دارم
آسمان در آسمان تابید نت را دوست دارم
ای خدای خاک ! وقتی ابرها را می تکانی
از درختی مرده ، خرما چیدنت را دوست دارم
دست هایت را همان اندازه که شمشیر می زد
وصله وقتی می زند پیراهنت را دوست دارم
آه ای بر چاه ِ عدل ِ کوفه بوتیمار غمگین
گریه کن این ترس ازخشکیدنت را دوست دارم
درد اگر بر شانه هایت بود مرهم می نهادم
آه از آن درد ِ دگر، نالیدنت را دوست دارم
تو نه قرآن ، نه، سر فرزند را بر نیزه دیدی
حکم اگر این است من جنگیدنت را دوست دارم
دست بر خون قبضه ی شمشیر می رقصی و دشمن
می رمد بی سر و من رقصیدنت را دوست دارم
*****
نه غزل ظرفیتش کم نیست اما دردهایت...!
آه بر این بیت ها خندیدنت را دوست دارم
من از آن یاس، آن که در دستان سرسبز تو خشکید
خارج از باغ آخرین بوئیدنت را دوست دارم
سیم آخر را زدم دیگرجنون از حد گذشته است
هرچه بادا باد آقا من زنت را دوست دارم
دست های تو کلید رازهای سر به مهر است
کمتر از آنم ولی فهمیدنت را دوست دارم
تو همان ماه ِ دلیل ِ آفتاب ِ آخرینی
گفتم ای بدر نخستین، دیدنت را دوست دارم
----------
لبهای خاموش
آماده ام تا عشقمان ضرب المثل باشد
البته چشمانت اگر مرد عمل
باشد
قد نگاهت کاش لبهایت به حرف آیند
تا عشق .. نه ... اسطوره حتی محتمل
باشد
اینجا لب از لب وا کنی فرصت فراهم هست
تا بیت آخر صحبت از ماه عسل
باشد
بهمن به تن دارم تو با آغوش مردادیت
اردیبهشتم کن که اوضاع معتدل
باشد
اینجا بگو .. اینجا .. همین مصرع که تا فردا-
آوازه مان پیچیده در بین الملل
باشد
لب واکنی لبهای من ... استغفرالله... من-
می ترسم امشب حرفهایم مبتذل
باشد
می ترسم امشب واژه ها هم عاشقت باشند
تصویر هر بیتم فقط بوس و بغل
باشد
دارم شبیه مادرم حوا ... نمی دانم
شاید برای عشقمان امروز" ازل"
باشد
کم کم جنون می گیرم از لبهای خاموشت
اصلا همین بیت آخرین ضرب الاجل
باشد
...
حرفی نزد شاید دلش راضی نبود اصلا
ماه عسل در کوچه باغ این غزل
باشد
دستی به در کوبید و دردی قلب ما را ..کاش
یا دست او یا دست بی روح اجل باشد
----------
مرگ با عشق
این روزها، هم از تو، هم از دستِ دل،
سیرم
پس می زنم . . . . . اما دوباره با تو درگیرم
دیگر تلاطم هم حریف قهر دریا نیست
موجم ، که دست ساحلِ خود را نمی گیرم
تصویرهای مات چشمان تو هم می گفت
زنگار این آیینه های رو به تکثیرم
قد قامت عشق تو رکن بیقراری شد
الله اکبر از تو و از بانگ تکبیرم
ایمان نیاوردی بر این پیغمبرِ عاشق
با آیه های این غزل در اوج تفسیرم
ای همزبان لحظه های بی سرانجامی
در انزوای عشق های دست و پاگیرم
با اینکه تنهایی شریکِ لحظه هایم بود
دلشادم از این ماجرا . . . "با عشق می میرم "
ببین با گل چه کردند این اهالی
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار ازآن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد وپارسایی من وعاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چوقبله ایت باشد به ازآنکه خودپرستی
گله از فراق یاران ز جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیرورستی
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینه سیما نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
دیدم آن چشم درخشان را ولی در این صدف
گوهر اشکی که من می خواستم پیدا نبود
بر لب لرزان من فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود
ای نداده خوشه ای زان خرمن زیبایی ام
تا نبودی در کنارم زندگی زیبا نبود