یک لحظه سکوت کرد و حرفش را خورد بغض نفس و گلوى او را آزرد
مى خواست کـه عشق را نمایان نکند اشک آمد و باز آبرویش را برد
....................
نمى دانست معناى خطــــــر را به باد آشنایى داد ســـــر را
ندیدى بوسه باران کرد با شوق درخت عشق لب هاى تر را
....................
تمـــــام آسمـــــان تعبیــر چشمت حواس پـرت من درگیـــر چشمت
دلم عاشق شدن اصلا بلد نیست اگر عاشق شدم تقصیر چشمت
....................
پس از تو خط قرمز مى گذارم پس از هر بى تو هرگز مى گذارم
مبـــــادا واژه ها دستت بگیرند تـــــــو را در یک پرانتز مى گـــذارند
...................
پاییز شدم تـــا تو بهـــــارم بشوى پرونده سبـــــز روزگــــارم بشوى
اى عشق چرا مثل دلم زرد شدى من صبر نکردم که دچارم بشوى
....................
دل من یار و غمخوارى ندارد پریشان است بـــازارى ندارد
هزاران قلب را تسخیر کردند کسى با قلب ما کارى ندارد
.....................
عمریست غم و درد نشانم داده در آتش سینه اش امانم داده
رنجور ترین درخت باغش هستم هـــر بــــار مرا دیده تکانم داده
......................
بى وفــا شدى جفــــایت مى کنند بى وفایى کــن وفایت مى کنند
مهربانى گر چه آیینى خوش است مهربان باشى رهایت مى کنند
.....................
من در غم تو، تو در وفاى دگرى دلتنگ تو من تو دلگشاى دگــرى
در مذهب عاشقان روالى باشد من دست تو بوسم تو پاى دگرى
یادت نرود که یاد تو در یاد است آبـادى دل بـــراى تــــــــــو آبـــاد اســت
از یــاد نبر دل حقیرم اى دوست در این دل من همیشه یادت یاد است
.....................
اشتیاقى کـــه به دیـــــدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گِل شود و گُل شکفد از گِل من تــا ابد مهــــــر تو بیرون نرود از دل من
.....................
کمى گیجم کمى منگم عجیب است پریده بى جهت رنگم عجیب است
تــو را دیــــدم همین یک ساعت پیش برایت بـــاز دلتنگـــــم عجیب است
.....................
گلبرگ به نرمى چو بر و دوش تو نیست مهتاب به جلوه چون بنا گوش تو نیست
پیمــــانه به تاثیر لب نـوش تـــــو نیست آتشکــــده را گـــرمى آغــــوش تو نیست
.....................
من را تو ببخش چشم من کور دستم برود به زیر ساطـــور
تقصیـــــر دلــــــــــم نبــود دزدى چشم تو سیاه بود و مغرور
.....................
مهر تو در ساحل روحم وزید چشم تو در گنجه عشقم خزید
با تو وفا کــــــردم و لبخند تو مـــــار شد و کفتــر جــانــم گزید
.....................
در دل دردیست از تو پنهان که مپرس تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
با این همــــه حال و در چنین تنگدلى جا کــــــرده محبت تو چندان که مپرس
......................
تو که قصد جدایى کرده بودى خیال بى وفایى کرده بودى
چـــــــــــــــرا با این دل مــــــن زمـانى آشنایى کرده بودى
.....................
مرا دیوانه مى سازد نگـــــــاهش فغان از این نگـــاه گـــــاه گاهش
لب او گر چه خاموش است لیکن سخن هاست پنهان در نگاهش
مرا کیفیت چشم تو کافیست ریاضت کش به بادامى بسازد
...........................
در خدمت خلق زندگى ما را کشت و اندر پى تان دوندگى ما را کشت
هــم منت روزگـــار و هم منت خلق اى مرگ بیا که زندگى ما را کشت
............................
چه خوش برقى به چشم شب درخشید چـــراغــم را فــروغـى تـازه بخشید
نخــــوان اى جغـــــد شــب لالایى شــوم که پشت پرده بیدار است خورشید
............................
در نگــاهت خـــوانــده ام غـــرق تمنایى هنوز گر چه در جمعى ولى تنهاى تنهایى هنوز
بى تو امشب گریه هم با من غربیى مى کند دیده در راهند چشمانم کـــه باز آیى هنوز
.............................
اى اشک دوباره در دلــــــم درد شدى تا دیده ى من رسیدى و سرد شدى
از کودکى ام هم آن زمان خواستمت گفتند دگـــــــر گریه نکن مـــرد شدى
.............................
میبارى اى باران و میشویى زمیــن را امـــــا نمیشــویـى دل انــدوهیـــــگـــن را
سنگین ترینى بى شک اما اندکى نیز تسکین نخواهى داد این غمگین ترین را
.............................
بى روى او به دنیا یک ذره نیست میلى از وقت رفتن او خیلى گـــذشته خیلى
دلتنگم و پریشان با یک امید کـــــم رنگ شاید براى من هم دلتنگ مانده لیلى
.............................
مکن مستم که هوشیار تو هستم مکن خوابم کــه بیدار تو هستم
میان خواب و بیدارى جهانى اســت مکن ترکم که غمخوار تو هستم
..............................
صبورى مى کنم تا مه بر آید صبورى مى کنم تا شب سر آید
صبورى مى کنم تا زندگـانى مــــــرا بگذارد و مـــرگ از در آیــد
...............................
یادت نرود که یاد تو در یاد است آبـــادى دل بــــراى تــــو آبــــاد اســــت
از یاد نبــر دل حقیرم اى دوست در این دل من همیشه یادت یاد است
خـــــداوندا مرا هشیار گردان ز خواب غفلتم بیدار گردان
ز خواب غفلت و هول قیامت زبانم را به استغفار گـردان
...........................
به روىِ برگ زندگى دو خط زرد مى کشم و چشم عاشق تو را که گریه کرد مى کشم
تو رفتى و بدون تو کسى نگفت با خودش کـــه من بدون چشم تو چقدر درد مى کشم
...........................
به عاشقى ام گـــرمى و تب داد شقایق آرامـــش مهتابى شب داد شقایق
رسوا شدم آسوده شد او فکرش و من را یک عاشق دیوانه لقب داد شقایق
...........................
شبى تا صبح تنها گریه کردم تمام سوز دل را گــریه کردم
سوار مــوج دریا بودى اى مـاه کنارت روى شنها گریه کردم
............................
گــل ما،اعتقاد عشق این است بهــــار تو بهــــــار آخـــرین است
دلى کــــه خالى از مهر تو باشد حسابش با کرام الکاتبین است
............................
من و حــــس لطیف دســت هایت دو گلبرگ ظریف دست هایت
جسارت کرده ام گاهى سروده ام دو بیتى با ردیف دست هایت
...........................
دنیا همه هیچ و کــار دنیا همه هیچ اى هیـــچ بـــــراى هیــــچ بـــــر هیـــچ مپیــــچ
دانى که از آدمى چه ماند پسِ مرگ عشق است و محبت است و باقى همه هیچ
...........................
زرد است که لبریز حقایق شده است تلــــخ است که با درد موافق شده است
شاعــــــــــر نشدى و گرنه میفهمیدى پاییز بهارى است که عاشق شده است
...........................
از پاسخ من معلمان آشفتند از حنجرشان هر آنچه آمد گفتند
اما به خــدا هنوز من معتقدم از جــاذبه تو سیب ها مى افتند
...........................
اى کــــــرده شراب حب دنیا مستت هوشیار نشین که چرخ سازد پستت
مغرور جهان مشو که چون مثل حنا بیش از دو ســـه روزى نبُود در دستت
روشن از پرتو رویت نظرى نیست که نیست منت خــــــاک درت بر بصرى نیست کــــه نیست
ناظــــــــر روى تـــــو صـــاحب نظـــــرانند آرى سر گیسوى تو در هیچ سرى نیست که نیست
................................
تا مدرسه و مناره ویران نشود این کار قلندرى به سامان نشود
تا ایمان کفر و کفر ایمان نشود یک بنـده حقیقتا مسلمان نشود
.................................
با یــــــــــار موافق،آشنایى خوشتر وز همدم بى وفا، جدایى خوشتر
چون سلطنت زمانه بگذاشتنیست پیوند به ملــک بینوایى خـــــوشتر
.................................
اى عشق مدد کن که به سامان برسیم چون مزرعه تشنه به پایان برسیم
یـــا من برســــم بــه یـــار یا یــــار به مـن یا هــر دو بمیریم و به پایان برسیم
..................................
جهان را یخ گرفت از آه سردم زمین لرزید از این فریاد و دردم
در اینجا در مـــزار بیکسى ها همیشه گـریه کردم گریه کردم
...................................
ز مُردم دل بگردان یــــــا خــــــــدا کن خــدا را وقـت تنهایى صدا کن
در آن حالت که اشکت مى چکد گرم غنیمت دان و یاران را دعا کن
...................................
رفقیان یک بــــه یک در خاک رفتند بســا شاد و بســا غمنـــاک رفتند
چو باید عاقبت رفتن از این دشت خوشا آنان که چون گل پاک رفتند
....................................
رهـــــا کردى غم بى رنگى ام را دل ساحل نشین سنگــى ام را
دوبیتى هم اگر باشى از امشب نمى بخشم به تو دلتنگى ام را
.....................................
اى چـــــــرخ فلک فغان ز بیدارى تو شادان احدى نگشته در وادى تو
در دور جهان به هر طرف میگشتم خوشحـال کسى نبود ز آبادى تو
......................................
خــداونــدا مــــــرا از لطف دریاب دگـــــــــر با من نمانده طاقت و تاب
به بیدارى که محرومم ز وصلش میسر کن به من رویش تو درخواب
به قلبــم سوره کـــوثر نوشتند دلـــــم را بنده قنبـــر نوشتند
به کوى عاشقى در لوح سینه صد و ده مرتبه حیدر نوشتند
.................
از یاد على مدد گرفتیم آن چیز کـــــه میشود گرفتیم
در بوته ى آزمایش حق از نمره ى بیست صد گرفتیم
..................
حتى اگر از غم جفــــا پیر شود لعنت به دلم اگر ز تو سیر شود
آنقدر براى تو غزل خواهم گفت تـا قصه عشق ما جهانگیر شود
...................
من را تو به راه عشق خواندى ممنون از بــابــت عشــــق دل ستاندى ممنون
حتــى به رقیب اگــــــــــر مرا بفروشى با من دو سه روز از اینکه ماندى ممنون
....................
از طعنه جاهلان نخــــواهم ترسید بر خنده این زمانه خواهم خندید
من بر سر عشق پاک خود میمانم تا کـــــور شود هر آنکه نتواند دید
....................
اگــــــــــر آتش به زیر پوست دارى نسوزى گر على را دوست دارى
اگر مهر على در سینه ات نیست بسوزى گــر هزاران پوست دارى
....................
شبیخون خورده را میمانم و میدانم این را هم که میگیرد ز من جادوى تو چون عقل دین را هم
تو خواهى آمد و خواهى گرفت از من به آسانى دلــــــــــم را گر حصار خود کنم دیوار چین را هم
....................
گـــــــــــر ز کوى او خبر دارى بگو گر نشانى مختصر دانى بگو
مرگ را دانم ولى تا کوى دوست راه اگــــر نزدیک تـر دارى بگو
....................
من منتظرت شدم ولى در نزدى بر زخــــــم دلــــم گــــل معطر نزدى
گفتى که اگـــر شود مى آیم اما مُرد این دل و آخرش به او سر نزدى
.....................
مــــا را نداده نخل محبت ثمر هنوز ماییم و گریه شب و آه سحــر هنوز
از جلوه بهار و بساط گلم چه سود صیاد بسته است مرا بال و پر هنوز
مى رسد روزى که بى من لحظه ها را سر کنى مى رسد روزى که مرگ عشق را باور کنى
مى رسد روزى کــــه تنها در کنـــار عکــس مــن شعــر هـــاى کهنه ام را مو به مو از بر کنى
............
از اهل زمان عــار مى باید داشت وز صحبتشان کنار مى باید داشت
از پیش کسى کار کسى نگشاید امید به کـــردگــــار مى باید داشت
............
قسمت نـبــوده گـــــاه به گـــاهى ببینمت حتــى به قـــــدر نیم نگاهى ببینمت
هر طور میل توست همان مى شود عزیز شاید خودت دوباره نخواهى ببینمت
.............
از گریه بى نهایت ات مى ترسم آتش نشو از زبانه ات مى ترسم
هى! فاصله مجــــاز را حفظ بکـن از بوسه عاشقانه ات مى ترسم
.............
عشق تو بلا بــود، خــریــدیــم و گـــذشت هجر تو گران بود، کشیدیم و گذشت
خواهى به یکى نشین و خواهى به هزار مقصود نمـک بود چشیدیم و گذشت
.............
دى بلبلکى، لطیفکى، خوشگویى مى گفت ترانه اى کنــار جــویى
کز لعـــل و زمـــــرد و زر و زیــره توان بر ساخت گلى ولى ندارد بوئى
..............
ما شاخه اى از ایل شقایق هستیم با قافلـــه و درد موافق هستیم
در پرده چرا سخن بگــویم اى دوست بگذار بدانند که عاشق هستیم
...............
گـــــر نیایى تا قیامت انتظـــارت میکــشم منت عشــق از نگاه پر شرارت میکشم
ناز چندین ساله چشم خمارت مى کشم تا نفس باقیست اینجا انتظارت میکشم
...............
کنـــــار آشیـــان تو آشیــــانه مــى کنـــم فضــــاى آشیانه را پر از ترانه مى کنم
کسى سوال مى کند بخاطر چه زنده اى و من براى زندگى تو را بهانه مى کنم
...............
خزان گشته بهارم با که گویم؟ شکسته شاخسارم با که گویم
به یـــــاد خـــاطرات رفته بر باد از این دردى کـه دارم با که گویم
من آب شدم سراب دیدم خود را دریـا گشتم حبـــاب دیدم خود را
آگـــــاه شدم غفلت خود را دیدم بیدار شدم به خواب دیدم خود را
..................
امشب شده ام مست که مستانه بگیرم بگــــــذار شبى گـــوشه میخانه بگیــــرم
افســـانــــه دل قصـــــه پر رنج و ملالیست خواهم کــه بر این قصه و مستانه بگیرم
...................
وقتى سخن از پاکى و قانون آمد از گوشه ى چشم مردم خون آمد
امـــــروز زبان دست ما را سوزاند نــــانـــى که از این تنور بیرون آمد
...................
آه اى پر و بال من پر و بال خودت من را نکشـــان چنین به دنبـــال خــــودت
کالاى شکسته را خریداى نیست این دل که خودت شکسته اى مال خودت
...................
اى معنى انتظار یک لحظه بایست دیوانه شدم به خاطرت کـــــافى نیست
برگرد و نگاهم کـن و یک لحظه بگو تکلیف دلى که عاشقش کردى چیست
...................
اى بى تو زمانه سرد و سنگین در من اى حسرت روزهاى شیرین در من
بى مهــــــرى انسان معاصر در توست تنهایى انســان نخستین در مـــن
....................
تو خورشیدى و من ماهم قبول است؟ تو مثل کوه و من کاهــم قبول است؟
فقط یک مــرحمت کــــن زود بــــرگــــرد تو را من چشم در راهم قبول است؟
....................
باید خریدارم شوى تا من خریدارت شوم و از جان و دل یارم شوى تا عاشق زارت شوم
مــن نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران اول به دام آرم تو را و انگه گــــرفتـــارت شــــوم
.....................
من زاده ى شهوت شبى چرکینم در مذهب عشق کافرى بى دینم
آثـــار شبزفاف کــــــامى ست پلید خونى که فــســرده در دل خونینم
.....................
گفتم که چیست فرق میان شراب و آب کاین یک کند خنک دل و آن یک کنــــد کبــاب
گفتا که آب خنده عشق است در سرشک لیکن شراب نقش سرشک است در سراب
آن یار که آشناى خود کرد مرا بیگانه شد آنچنان که نشناخت مرا
در بازى عشق من نبردم او را او برد مرا و رایگان باخت مرا
.................
میل دریا گر کنى من دیده را دریا کنم میل صحرا گر کنى من سینه را صحرا کنم
نا امیدم گر کنى میمیرم اما باز هم در همان حالت که مى میرم دعایت مى کنم
..................
پیوستن دوستان به هم آسانست دشوار بریدن است و آخر آن است
شیرینى وصل را نمى دارم دوست از غایت تلخیى که در هجران است
..................
جز فکر جدا شدن ز دلدارم نیست این صبر هراسنده ولى یارم نیست
دندان به جگر نهادنى مى باید اما چه کنم صبر جگر دارم نیست
..................
کوى تو که آواره هزارى دارد هر کس به خود آنجا سر و کارى دارد
تنها نه منم تشنه دیدار، آنجا جایى است که خضر هم گذارى دارد
..................
گر کسب کمال مى کنى مى گذرد ور فکر محال مى کنى مى گذرد
دنیا همه سر به سر خیال است خیال هر نوع خیال مى کنى مى گذرد
...................
فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد
اینها که من از جفاى هجران دیدم یک شمه به صد سال بیان نتوان کرد
....................
مجنون به من بى سر و پا مى ماند غمخانه من به کربلا مى ماند
جغدى به سراى من فرود آمد و گفت که این خانه به ویرانه ما مى ماند
....................
تا در ره عشق آشناى تو شدم با صد غم و درد مبتلاى تو شدم
لیلى وش من به حال زارم بنگر مجنون زمانه از براى تو شدم
.....................
تا کى ز مصیبت غمت یاد کنم آهسته ز فرغت تو فریاد کنم
وقت است که دست از دهن بردارم از دست غمت هزار بیداد کنم