فکر انسان پیوسته در معرض خطا و لغزش است و ممکن است در مسیر تفکر و استدلال و استنتاج که پایه فلسفه و همه علوم بر این اعمال ذهنی آدمی است، به اشتباه بیفتد.
پس انسان، برای کشف حقیقت و مصون ماندن از خطای درتفکر، نیازمند و محتاج به یک سلسله اصول و قواعد عام و فراگیر است که او را در همه جا راهنمایی کند و مانع از گمراهی وی در تفکر گردد.
مجموع این اصول و قواعد، منطق (logic) نام دارد .
منطق در لغت به معنی کلام و گفتار است.
اما در تعریف مصطلح فلاسفه و منطق دانان، منطق به معنی قانون صحیح فکر کردن است و راه و روش صحیح فکر کردن و درست اندیشیدن و نتیجه گیری کردن را می آموزد.
به همین دلیل است که این علم، منطق نامیده می شود؛ زیرا از واژه نطق مشتق شده که به معنی سخن گفتن، ادراککلیات و نفس ناطقه انسانی اطلاق می شود.
به سخن دیگر، قواعد و قوانین منطقی به منزله یک مقیاس و معیار و ابزاری برای سنجش است که هر گاه بخواهیم درباره موضوعی؛ اعم از علمی، فلسفی و یا حتی امور روزمره زندگی، تفکر و استدلال کنیم، باید استدلال ها و استنتاج های خود را با این مقیاس و معیار بسنجیم و ارزیابی کنیم تا به طور غلط نتیجه گیری نکنیم.
منطق در شمار علوم آلی یا ابزاری است. علوم آلی و ابزاری، به آن دسته از دانش ها گفته می شود که در خدمت علم یا علوم دیگر بوده و اساسا برای همین مقصود به وجود آمده اند.
مثلا علم جبر یک علم ابزاری است؛ زیرا خود این علم به تنهایی فایده ای ندارد؛ بلکه هنگامی که در خدمت ریاضیاتدرآمده و شیوه ها و قالب های حل معادلات ریاضیاتی را بیان می کند، کار ساز می شود.
منطق نیز یک علم آلی و ابزاری است؛ زیرا عهده دار بیان راه های صحیحی است که فکر و اندیشه بر طبق آن، بر حقایق نامعلوم دست می یابد و اگر علم و فلسفه و تفکر انسانی نباشد، این علم نیز خود به خود منتفی می گردد.
این علم بیش از هر علم دیگری، در خدمت فلسفه است و اساسا اولین قواعد منطقی توسط فلاسفه کشف و تدوین شد.
بر این اساس، منطق را این گونه تعریف می کنند:
منطق، ابزاری است از نوع قاعده و قانون که مراعات کردن و به کار بردن آن، ذهن را از خطای در تفکر مصون نگه می دارد.
نخستین کسی که قواعد ذهن آدمی را به دست آورد و با ترتیبی خاص و منظم، مدون ساخت و بسیاری از قوانین آن را خصوصا در مبحث قیاس، با دقت اعجاب انگیز و ابتکار خویش استخراج کرد، ارسطو است.
باید به یک نکته مهم توجه داشت و آن این که درست نیست ارسطو را موسس و سازنده یا خالق منطق بخوانیم؛ زیرا منطق، قواعد ذهن انسانی است که همه انسان ها بر اساس این قواعد، فکر و استدلال می کنند و زندگی خود را بر پایه آن ها بنا نهاده اند.
به عبارت دیگر، منطق همانند قواعد و قوانین طبیعی است که در تمامی اشیا و جانداران، برقرار است و دانشمندان، می کوشند تا این قوانین را به دست آوردند. ا
ارسطو تنها کاری که کرد، این بود که این قواعد را با جهد و کوشش فکری بسیار، استخراج کرد و آن ها را منظم و مدون ساخت.
شاهد این امر، این که خود وی این دانش را تحلیل نامید؛ یعنی چیزی وجود داشته و سپس او به تجزیه و تحلیل آن پرداخته است.
عنوان منطق را اولین بار، شارحان آثار ارسطو به این فن اطلاق کردند و بعد از اسکندر افرودیسی، استعمال لفظ منطق برای این علم، عمومیت یافت.
متفکران مسلمان، برای منطق، ارزش و اعتبار بالایی قائل بودند و گاهی آن را منطق و گاهی میزان می نامیدند.
چنانکه در نظر فارابی، این علم در راس تمام علوم جای دارد؛ زیرا احکام و قوانین منطقی در تمام علوم و رشته ها جاری و برقرار است.
جنگ افغانستان
در ۷ اکتبر ۲۰۰۱ توسط نیروهای ایالات متحده آمریکا با نام رسمی عملیات بلندمدت آزادی (به انگلیسی: /bdi>Operation Enduring Freedom/bdi>>/>) در پی حمله القاعده به رهبری اسامه بن لادن به نیویورک و واشنگتن در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و هشدار جورج دبلیو بوش رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا به گروه طالبان مبنی بر اخراج گروه تروریستی القاعده از افغانستان و رد این درخواست از سوی طالبان؛ آغاز شد. به دنبال خودداری طالبان از پذیرش خواست ایالات متحده آمریکا فرمان حمله به افغانستان در روز ۷ اکتبر سال ۲۰۰۱ صادر شد. بریتانیا از سال ۲۰۰۲ فعالیتهای نظامی مستقل خود را آغاز کرد. هدف اصلی این جنگ، مبارزه و از بین بردنالقاعده، طالبان و حامیان آن بود. تقریباً یک ماه بعد رژیم طالبان سقوط کرد و با برگزاری کنفرانس بُن حامد کرزی به قدرت رسید و در انتخاباتریاست جمهوری افغانستان به مقام ریاست جمهوری برگزیده شد.
اگرچه در دفاع از مشروعیت این جنگ، آمریکا اعلام نمود که اجازه جنگ از سوی شورای امنیت سازمان ملل متحد از آنجا که این جنگ براساس نوعی دفاع شخصی زیر ماده ۵۱ منشور سازمان ملل متحد حساب میشود، نیاز نیست و این یک حمله متجاوزانه نیست همچنین انتقادهای وجود داشت که حمله به افغانستان و تجاوز آن تحت ماده ۵۱ به هیچ وجه قانونی نیست و توجیه آن برای حملات ۱۱ سپتامبر به دلیل آنکه این حمله یک "حمله مسلحانه" از طرف کشوری نبود بلکه حملهای تروریستی از جانب گروهها بود غیر قابل قبول است
حکومت جرج بوش در این مورد نیز هیچگاه به دنبال تهیه بیانیهای برای شروع جنگ و علت آن مطرح نکردندو دولت طالبان را حامیان تروریست معرفی کرده و به نقض قوانین و حقوق بشر محکوم کردند. در ۲۰ دسامبر ۲۰۰۱ شورای امنیت سازمان ملل متحد به آمریکا اجازه تشکیل آیساف را در شرایطی صادر کرد که آیساف موظف به سنجیدن تمام تدابیر ممکن و یاری کردن به دولت موقتی افغانستان هستند.دستورها آیساف بعدها در تاریخ ۱۱ اوت ۲۰۰۳ به ناتو واگذار شد
پس از خارج شدن اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۸۹ از خاک افغانستان، دولت کمونیست جمهوری دموکراتیک افغانستان به دستمجاهدین افغان در سال ۱۹۹۲ سقوط کرد. بعد از آن، در بین مجاهدین منازعات مختلفی برای گرفتن کنترل قدرت از دست یکدیگر باعث جنگهایی در بین خود آنها شد که سالها به طول انجامید. درست است دفاع شخص امرا پس از 11 سپتامبر بود ول وقت امرا از طالبان خواست القاعده را اخراج ند انها نپذرفتند وعملا ان موضوع گروه خاص 11 سپتامبر را افرد ول در ل با حمات ومعاونت در ار شر است
در سال ۱۹۹۶، طالبان، حرکت اسلامی که در سال ۱۹۹۴ تشکیل شده بود شهر کابل را تسخیر کردند و بیش از ۹۰% کشور را تحت کنترل گرفتند و منطقهی کوچکی را در شمال شرقی برای مجاهدین اختصاص دادند که پایان جنگهای داخلی بین مجاهدین و شروع حکومتی نو توسط طالبان برای افغانستان بود.
اگرچه در همین سال، جامعه جهانی، شامل آمریکا، بیان نمودند که طالبان منبع بسیار پایداری برای به دست گرفتن کنترل این کشور جنگزده هستند.[۳۲] افراط آنها در قوانین اسلامی و مذاکرده نکردن با دشمنان به زودی این حرف را نقض کرد. در سال ۱۹۹۶، اسامه بن لادن و گروهش القاعده وارد افغانستان شده و از آنجا به عنوان مرکز عملیاتهای خود استفاده نمودند. با وجود طالبان، القاعده توانست از افغانستان برای اهداف نظامی، تعلیم سربازانش، خرید و فروش اسلحه، هماهنگی با دیگر جهادیها و نقشه برای طرحهای جدید تروریستی خود استفاده کند.[۳۳] پیش از حادثه ۱۱ سپتامبر بین ۱۰،۰۰۰ تا ۲۰،۰۰۰ نفر در کمپهای القاعده تعلیمات نظامی دیدند.[۳۴]
حادثه بمبگذاری اوت ۱۹۹۸ سفارت آمریکا به بن لادن از سوی رییس جمهور بیل کلینتون نسبت داده شده بود که او نیز دستور حمله موشکی کمپهای تعلیمی القاعده را در افغانستان صادر کرد. در همان زمان آمریکا از طالبان خواستار تحویل دادن بن لادن به آنها در سال ۱۹۹۹ شده بود که طالبان این خواستهها را رد کردند.[۳۵] سازمان اطلاعاتی آمریکا در دهه ۹۰ در افغانستان فعالیتهایی داشت که به دنبال دستگیری و یا کشتن بن لادن بودند. این تیم چندین عملیات را انجام دادند اما هیچوقت دستور قتل او را از طرف رییس جمهور دریافت نکردند. البته این ماموریتها باعث روابط بسیار خوبی شد که در سال ۲۰۰۱ ورود آمریکا به خاک افغانستان را تسریع بخشید.[۳۵]
حملات یازده سپتامبر دلیل اصلی شروع جنگ افغانستان میباشد. این طرح به صورت رسمی در سال ۱۹۹۹ توسط بن لادن تصویب شد و او خودش دو نفر از هواپیمارباها را انتخاب کرده بود و به آنها تعلیمات مخصوص را در کمپ مس عینک (به انگلیسی: /bdi>Mes Aynak/bdi>>/>) داده بود. بعد از آن در همان سال، چهار نفر از دیگر هواپیمارباها در شهر قندهار به دیدار بن لادن رفتند که آنها نیز همانجا تعلیمات خویش را دیدند. هواپیماربای دیگری در سال ۲۰۰۰ به کمپ الفاروق رفت و به جمع دیگران ملحق شد. ۱۳ نفر برای هواپیماربایی سال ۲۰۰۱ توسط بن لادن انتخاب شدند و از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۱ در حال تعلیم دیدن بودند. در ژوئیه ۲۰۰۱ تمامی ۱۳ نفر وارد ایالات متحده آمریکا شدند.
در حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، حدوداً ۳،۰۰۰ نفر غیر نظامی به علاوه هواپیماربایان کشته شدند. هواپیمای دیگری هنگامی که خدمه آن تلاش برای بازپسگیری کنترل آن بودند به زمین سقوط کرد. در کمتر از یک هفته بعد از این حادثه، رییس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا جرج واکر بوش، اسامه بن لادن مسئول این کار به عنوان مظنون اصلی شناسایی کرد. بن لادن در همان زمان در افغانستان به سر میبرد و به همین دلیل در ۲۰ سپتامبر ۲۰۰۱، در یک کنفرانس بین کنگره آمریکا، رییس جمهور بوش با صلاحدید کنگره ۵ نقطه نهایی برای طالبان در افغانستان مشخص نمود:[۱]
جرج بوش اظهار نمود که: " آنها باید تروریستها را در اختیار ما بگذارند، وگرنه در سرنوشت آنها سهیم خواهند شد."[۳۶] چیز مشخصی در آن تهدید ضمیمه نشده بود، غیر از بیانیهای که از جنگ صحبت میکرد: "جنگ ما با ترور با القاعده آغاز اما همانجا تمام نمیشود."[۳۷] همچنین هیچ کدام از ۱۹ مردی که در این حملات شرکت داشتند افغان نبودند (۱۵ مرد از عربستان، ۲ مرد از امارات متحده عربی و دو مرد دیگر از مصرو لبنان بودند.[۳۸] هیچکدام تبعه افغانستان در همان زمان نبودند (بیشتر آنها در هامبورگ زندگی میکردند). هیچکدام در مدرسههای آموزش فنون هوایی در افغانستان تعلیم ندیده بودند (تعلیمات در ایالات متحده انجام شده بود).[۳۹] دولت افغانستان در همان زمان از طریق سفارت خود در پاکستان بیان نمود که ایالات متحده تاکنون هیچ سندی مبنی بر شرکت بن لادن در حملات ۱۱ سپتامبر نداده است و خود این دولت هم چنین اسنادی ندارد. دولت افغانستان همچنین اعلام نمود که بن لادن به عنوان مهمان در کشورش بوده است و گفت که طبق قوانین طالبان و پشتونها مهمان باید همیشه مهماننوازی شود و دارای حق پناهندگی میباشد. طالبان سه بار پیشنهاد محاکمه اسامه بن لادن را به دولت ایالات متحده به خاطر حوادث یازده سپتامبر دادند که هر سه بار از سوی ایالات متحده این درخواستها رد شد.
بعد از رد طالبان مبنی بر قطع کردن پشتیبانی از القاعده، دولت ایالات متحده عملیات نظامی خود را در ۷ اکتبر ۲۰۰۱ در افغانستان آغاز نمود. تیمهایی از بخش عملیاتهای خاص (Special Activities Division)، سیا اولین نیروهای آمریکایی بودند که پای به خاک افغانستان برای جنگ گذاشتند. آنها بعداً همراه با نیروهای ویژه نظامی آمریکا که با نام مستعار "کلاه سبزها" (Green Berets) نیز شناخته میشوند، گروه نیروهای ویژه ۵ام و دیگر واحدهای نظامی ازفرماندهی نیروهای ویژه ایالات متحده ادغام شدند.[۴۴][۴۵][۴۶] این نیروهای بیشتر همراه با نیروهای افغان مخالف طالبان (بیشتر اتحاد شمال) کار میکردند. بریتانیا و استرالیا نیز بعداً نیروهای ویژهای را برای حمایت از نیروهای آمریکایی و افغان وارد افغانستان کردند که با حمایت بسیاری از کشورها روبرو شد.
در ۷ اکتبر ۲۰۰۱، حملات هوایی به شهرهای کابل، جلال آباد و فرودگاه بینالمللی قندهار در شهر قندهار که مرکز اصلی رهبر اصلی طالبان ملا عمر بود شروع شد. شبکه سیانان اجرای منحصربهفردی را از بمباران کابل به رسانههای آمریکایی در ساعت ۵:۰۸ دقیقه روز هفتم اکتبر ۲۰۰۱ عرضه کرد.
در ساعت ۱۷:۰۰ به وقت جهانی، رییس جمهور بوش حملات را در تلویزیون ملی آمریکا تایید کرد و نخست وزیر پادشاهی متحده تونی بلر بریتانیا را در این جنگ خاطرنشان کرد. بوش اعلام کرد که مراکز نظامی و تربیت تروریستی طالبان را هدف قرار خواهند و همچنین برای زنان، مردان و کودکان افغانستان نیز غذا، دارو و نیازهای عمومی انداخته خواهد شد. ویدئوی از پیش ضبط شدهای از اسامه بن لادن پیش از شروع این حملات نیز عرضه شده بود که حملات به افغانستان را محکوم کرده بود. شبکه خبری عربی الجزیره اعلام کرد که این ویدئوها را کمی پیش از شروع حملات دریافت نموده بودند.
بمبافکنها از ارتفاع بسیار بالایی توسط ایالات متحده رهبری میشدند که اینکار به خاطر بیرون رفتن آنها از گستره تسهیلات ضدهوایی طالبان بود. حملات اولیه ساحههایی را در شهرهای کابل، جلالآباد و قندهار پوشش میداد. در طول چندین روز بیشتر ساحههای نظامی طالبان تخریب جدی دیدند و تسهیلات ضدهوایی آنان به طور کامل از بین رفت. این مبارزه بیشتر روی اهداف فرماندهی، کنترل و اطلاعاتی تمرکز کرده بودند که استفاده طالبان از اطلاعات را بسیار ضعیف کرد. دو هفته بعد از حملات، نیروهای مجاهدین از آمریکا تقاضا کردند که این حملات را بیشتر روی خط اول جنگ متمرکز کنند. در همین حالل حامیان بسیار زیادی از طالبان که غالباً پشتون بودند وارد کشور شده و به تقویت طالبان در مقابل ایالات متحده پرداختند.
مرحله بعدی این حملات، با استفاده از بمبافکنهای اف-۱۸هورنت آغاز شد که وسایل نقلیه طالبان را مستقیماً و با نشانهگیری دقیق مورد اصابت قرار میداد در حالی که دیگر حملات موارد دفاعی طالبان را با حملات خوشهای مورد حمله قرار میداد. برای اولین بار بعد از سالها، فرماندهان نیروهای متحد شمال (مجاهدین) میتوانستند نتایج قابل ملاحظهای را از خطوط مقدم جنگ که سالها انتظار آنرا میکشیدند ببینند.
در اوایل نوامبر، خطوط اول طالبان توسط بمبافکنهای دیزی کاتر و ایسی-۱۳۰ بمباران شدند. جنگجویان طالبان هیچ تجربهای قدیمی از جنگ با ایالات متحده نداشتد تا جایی که گاهی در سر کوهها به صورت آشکار میایستادند و نیروهای ویژه به راحتی میتوانستند آنها را شناسایی و نزدیکترین پشتیبانی هوایی را باخبر کرده و ساحه بمباران میگردید. در دوم نوامبر، خطوط مقدم طالبان کاملاً تخریب گشتند و حمله نیروهای بخش اتحاد شمال به شهر کابل برای اولین بار کاملاً میسر به نظر میرسید.
نیروهای خارجی از القاعده کنترل امنیتی شهرها را از طالبان گرفته بودند و اظهار کردند که طالبان قادر به انجام اینکار نیستند. در همین حال، مجاهدین همراه با نیروهای همتایانشان در CIA/نیروهای ویژه نقشههای تهاجمات آینده خویش را گرفتند. نیروهای مجاهدین به مزار شریف حمله کردند و خطوط تدارکاتی طالبان را روی آنها بستند و واردات تدارکات از کشورهای شمالی به داخل کشور را میسر ساختند که بعدها با حملهای به کابل همراهی شد.
در طول ماههای اولیه جنگ، نیروهای ایالات متحده دسترسی بسیار کمی از طریق زمین داشتند و بیشترین حملات آنها هوایی بود. نقشه این بود که نیروهای ویژه به همرا افسران باتجربه و ارشد CIA، به عنوان رابط بین ایالات متحده و نیروهای افغان ضد طالبان باشند.
کوههای تورابورا از مرکز افغانستان، کابل به سوی نزدیکی مرزهای پاکستان موقعیت دارند. نیروهای اطلاعاتی آمریکایی اعتقاد داشتند که طالبان و القاعده غارهایی بسیار مستحکم همراه با امکانات عالی و مخازن زیررمینی دارا میباشند. این مناطق به همین دلیل مورد حمله بمباردمانی بسیار حجیمی توسط بمبافکنهای بی-۵۲ قرار گرفت.
کمکم نیروهای آمریکایی و مجاهدین شروع به اختلاف نظر در اهداف با یکدیگر کردند. زمانی که ایالات متحده در حال جستجوی اسامه بن لادن بود، نیروهای مجاهدین فشارهایی را مبنی بر حملات بر طالبان و حمایت بر کارهای آنها همراه با پایانسازی کار طالبان و به دست گرفتن کنترل کشور داشتند.
پس از حدود یک ماه جنگ رژیم طالبان سقوط کرد و با برگزاری کنفرانس بُن حامد کرزی به قدرت رسید و در انتخابات ریاست جمهوری افغانستان به مقام ریاست جمهوری برگزیده شد.
طبق نظر کارشناسان نظامی بسیاری از هزاران نیروی نظامی مستقر در افغانستان حضوری طولانی مدت در پایگاههای دائمی خواهند داشت.[۴۷]
برای مثال در ژانویهٔ ۲۰۰۹ صدها میلیون دلار صرف ایجاد زیرساختهای دائمی برای پایگاههای نظامی در افغانستان شد. از جملهٔ این هزینهها بودجهٔ ۱۶ میلیارد دلاری برای تاسیسات نظامی در فرودگاه بینالمللی قندهار است.[۴۸] همچنین پایگاه هوایی بگرام نیز توسط ایالات متحده در حال ساخت و گسترش است و به گفته مقامات نظامی با خرید زمینهای اطراف از مردم محلی در حال گسترش است.[۴۸][۴۹]
در پایان سال ۲۰۰۹ تعداد غیرنظامیان این جنگ بیش از ۹۵۰۰ نفر برآوردشد[۲]. سازمان ملل متحد در سال تعداد کشته های سال ۲۰۰۹ را ۲۴۰۰ نفر اعلام کرد، که تعداد ۱۴۰۰ نفر از آنها به دست طالبان و ۴۶۵ تن به دست نیروهای نظامی بین اللملی کشته شده اند.این در حالی است که در همان سال دولت افغانستان تعداد کشته شدگان را ۲۱۰۰ تن و و تعداد زخمی ها را ۳۷۰۰ تن اعلام کرد. در حال حاضر آمار دقیقی از تعداد کل کشته شدگان از آغاز این جنک در سال ۲۰۰۱ تا به حال در دست نیست، اما طبق مطالعات پروفسور مارک هرولد[۳] که در روزنامه گاردین منتشر شد، فقط در سه ماه اول جنگ بیش از ۴۰۰۰ تن کشته شده اند. تنها در سال ۲۰۰۹ بمب های دست ساز و مین های کنارجاده ای ۱۰۵۴ نفر قربانی گرفته اند.[۴]
جوامعی که به شیوه های مصنوعی آفرینش می یابند
جامعه علمی که موضوع بحث فصول آینده این کتاب است، اصولاً به زمانهای آینده مربوط است اگرچه بسیاری از خصال آن در دولت های امروز از تکون آن حکایت دارد. به نظر من جامعه علمی جامعه ای است که بهترین تکنیک را در امور تولید، تعلیم و تربیت و تبلیغات بکار گیرد. علاوه بر این، جامعه علمی مزیت دیگری نیز دارد که آنرا از جوامع طبیعی کهنی که در مجموع ساختمان و هدف های آن طرح چندان آگاهانه ای وجود نداشته است، مشخص می کند. هیچ جامعه ای را نمی توان کاملاً علمی دانست مگر ویژگیهای ساختمانی آن مطابق نقشه حساب شده و به منظور تحقق دادن به هدف های معلومی ایجاد شده باشد. البته این وضع کاملاً نسبی است. امپراتوری های کشورگشای تاریخ را تا آنجایی که جنبه دولت ملی (national state) نداشته اند، می توان مخلوق انسان دانست که هدف آن ارضای عظمت طلبی امپراتوران بوده است. در زمان گذشته این مسئله با حکومت سیاسی (Politocal government) ارتباط می یافت و در زندگی روزانه مردم تفاوت قابل ملاحظه ای به وجود نمی آورد. در 1 اعماق تاریخ نیز قانون گذاران نیمه اساطیری مانند زرتشت، لیکورگو ( Lycurgus) و موسی بوده اند که اثر شخصیت شان در جامعه هایی که به مقام آنان ایمان داشته اند، بجا مانده است. معهذا در همه این موارد قوانینی که به آنان نسبت داده می شود، اصولاً همان آداب و سننی است که قبل از خود آنان وجود داشته است. مثال روشنی ذکر کنم که درباره اش اطلاعات بیشتری داریم. در مورد عربهایی که به محمد ایمان آوردند، تغییر عاداتی که برحسب این 2 ایمان به آنان به وجود آمد، به سختی تجاوز می کرد از تغییر عاداتی که آمریکاییان با قبول ولستد به عمل آوردند؛ و هنگامی که بستگان شکاک محمد تصمیم گرفتند که در سرنوشت او سهیم شوند، شدند زیرا تغییراتی که او در زندگی آنان می خواست، خیلی ناچیز بود . هر اندازه به زمان حاضر نزدیکتر شویم دگرگونی هایی را که با عمد در ساخت اجتماعی به وجود آمده است، بیشتر می یابیم. بخصوص وقتی که به انقلابات توجه می کنیم. انقلاب آمریکا و انقلاب کبیر فرانسه جامعه های جدید حاوی خصال ویژه ای را آفریدند. لیکن این وجوه خاص صرفاً جنبه سیاسی داشت و اثرات آن در مواردی -1 شخصیتی که وجودش به لحاظ تاریخی محتمل است و بسیاری از قوانین اسپارت ها به او منسوب است. -Volstead act 2 قانون تحریم مشروبات الکلی که به سال 1919 از تصویب مجلس گذشت و تا 1933 عملی می شد .م .
دیگر، پاسخگوی هدف های اولیه انقلابیون نبود. ولی تکنیک علمی امروز قدرت حکومتها را بقدری افزایش داده است که تحول ساخت اجتماعی را بسیار عمیقتر و مطلوبتر از آنچه جفرسن (Jefferson) یا روبسپیر (Robespierre) خیال می کردند، ممکن ساهته است. علم در وهله اول ساختن ماشین را به ما آموخت؛ و حالا به کمک قوانین مندل و جنین شناسی تجربی می آموزد که گیاهان و جانوران جدیدی ایجاد کنیم. جای چندان تردیدی نیست که همین روش علمی در اندک مدتی به ما قدرت خواهد داد که در میدان های گشاده تری به فعالیت پرداخته و انسان های جدیدی را که با انسان های طبیعی تفاوتهای عمده داشته باشند به وجود آوریم و به یاری تکنیک روانشناسی و اقتصادی، جامعه هایی بسازیم که به اندازه ماشین بخار، مصنوعی و از هر چیز دیگری که بی دخالت قصد انسان به وجود می آید، متفاوت باشد . این جامعه های مصنوعی البته تا هنگامی که علم جامعه، خیلی کاملتر از امروز خود گردد، خصال پیش بینی نشده ای نیز خواهند داشت. حتی اگر آفرینندگان آن بتوانند همه خصال پیش بینی شده خود را در آن به وجود آورند. همان خصال پیش بینی نشده شاید مهمتر از جنبه های ارادی آن درآیند و بعید نیست که همانا جامعه را بنحوی در هم شکسته فرو بنشانند. اما گمان نمی کنم جای تردیدی باشد که ساختن جامعه های مصنوعی به موازات تکنیک علمی ادامه خواهد داشت. چون علاقه به سازمان هایی که از روی طرح قبلی ایجاد شود یکی از مهمترین انگیزه های مردمی است که قدرت ذهن را با نیرو در می آمیزند؛ و همین مردم خواهند کوشید هرآنچه را که از روی نقشه قابل طرح باشد، بسازند. لذا وقتی که تکنیک لازم جهت ساختن جامعه های نوینی شناخته شده باشد کسانی هم به بهره برداری آنها برخاسته بکارشان خواهند بست. ممکن است آنها تصور کنند که انگیزه های آرمانگرایانه (Idealistic) باعث انگیزش آنان شده است و همچنین احتمال می رود که آن قبیل انگیزه ها در تعیین نوع جامعه ای که می خواهند بسازند دخالت کنند. اما آرزوی آفریدن در نفس خود آرمانگرایانه نیست بلکه یکی از صور عشق به قدرت است. وقتی قدرت ساختن موجود باشد بی گمان کسانی خواهند بود که از آن استفاده کنند حتی اگر محصول طبیعت در مقایسه با مخلوق قصد آدمی برتری هایی هم داشته باشد . در قرن حاضر سه قدرت بزرگ وجود داشته اند که نماینده امکان آفرینش مصنوعی می باشند. این سه قدرت عبارتند از ژاپن، جمهوری روسیه و آلمان نازی . ژاپن جدید، پیش از آنکه شکست بخورد عیناً همان جامعه ای بود که طراحان انقلاب سال 1867 خواسته بودند. علیرغم این واقعیت که هدف الهام دهنده نوسازان بسیار ساده و بنحوی بود که می توانست تقریباً مورد توافق عموم مردم قرار گیرد، اثرات آن در زمره برجسته ترین توفیق های سیاسی تاریخ قرار گرفت. هدف ایشان در واقع چیزی جز حفظ استقلال ملی نبود و این خواسته چندن ابهامی نداشت. در آنروز،چین برای مقابله با قدرتهای غرب ضعیف به نظر می رسید، ژاپن نیز همان حال را داشت. عده ای از سیاستمداران ژاپنی متوجه شدند که قدرت نظامی و دریایی غرب مولود تعلیم و تربیت و تکنیک خاص آنست. آنان مصمم شدند که این هردو را در چارچوب اوضاع تاریخی خود وفق داده و مورد استفاده قرار دهند. اما جایی که رشد صنعتگری (industrialism) در غرب اتکای ناچیزی به یاری دولت داشت و دانش علمی نیز خیلی پیش از آنکه حکومتهای غربی، امر تعلیم و تربیت عمومی را عهده دار شوند گسترش یافته بود، ژاپن چون از نظر وقت در مضیقه بود حس کرد که باید تعلیم و تربیت و علم و صنعت را یکجا و با فشار دولت پیش ببرد. واضح است که توسل به استدلال و نفع شخصی محض، قادر نبود که یک چنین تحول ناگهانی در طرز فکر عموم مردم ایجاد کند. بنابراین نوسازان نیز با مهارت تمام، شخصیت آسمانی میکادو (Mikado) و مقام آسمانی دین شینتو (Shinto) را در کنار علم جدید وارد کردند ق. رنها بود که نام میکادو در تنگناهای تاریخ مدفون شده و از حرمت والای خود برکنار مانده بود و در این میان یکبار در سال 645 میلادی به قدرت عود کرده بود و بار دیگر امروز برای آنکه جامة مقدس قدمت را بر قامت ارمغان نو آمده بپوشاند، باز به اعتبار برمی گشت. دین شینتو برخلاف دین بودا از میان مردم برخاسته و با علایق آنان درآمیخته بود لیکن با مرور ایام، ادیان وارد شده از چین و کره آنرا از رونق و اعتبار انداخته بودند. نوسازان ژاپن با تیزبینی عاقلانه ای دریافتند که وقتی تکنیک نظامی غرب را اقتباس می کنند، نباید به همراه روح دینی غرب را نیز که به موازات آن راه پیدا می کند، بپذیرند بلکه می بایست دین خود را در متن تکنیک جدید وارد کنند. شینتو در شکلی که دولت ژاپن تعلیم می کرد، به قویترین سلاح ناسیونالیستی بدل شده بود چه، خدایان آن، همه از ژاپن برخاسته اند و فرضیه آفرینش آن چنین می سراید که ژاپن پیش از هر کشوری آفریده شد. میکادو فرزند الهه آفتاب است و از اینرو نسبت به همه حکمرانان جهان اولویت دارد. آیین شینتو که پس از 1868 تعلیم شد، بقدری با ایمانهای اصیل تفاوت داشت که 3 طلاب آگاه، دین جدیدش نامیدند . اثر همین ترکیب ماهرانه تکنیک روشن و دین مبهم بود که ژاپن در اندک مدتی توانست نه تنها به تهدید غرب چیره درآید بلکه خود به عنوان یکی از بزرگترین قدرتهای جهان تجهیز کرده و سومین مقام دریایی را کسب کند . ژاپن در تلفیق علم و نیازهای سیاسی، دانایی فوق العاده ای نشان داده است. علم در شکل ذهنی خود نیروی شکاک و تا حدودی زایل کننده به هم پیوستگی اجتماعی (social coherence) است ولی هنگامیکه در شکل قدرت فنی استخدام شود دارای ماهیت کاملاً متفاوتی است. رشد علم به صورت تکنیک، موجب افزایش حجم و تراکم سازمان های اجتماعی شده و قدرت حکومتها را فوق العاده بالا برده است. از اینرو حکومتها حق دارند که روابط دوستانه ای با علم داشته باشند و در عین حال باید مراقب اندیشه های خطرناک و هنجارشکن آن نیز باشند. مردان علم، بطور کلی خود را مطیع علم نشان دادند، به طوریکه حکومتها یک دسته از خرافات را برای مردم ژاپن و دسته دیگر آنرا برای غرب پسندیدند، آنگاه دانشمندان نیز به استثنای عده ای انگشت شمار، آنچه را که حکومت می خواست، پذیرفتند زیرا اغلب آنان در وهله اول شهروندان خوب و فقط در وهله دوم خادمان حقیقت اند . تجربه آلمان نازی هم مانند ژاپن با شکست در جنگ پایان یافت. در هردو حال این مسئله کاملاً نظری، جلب توجه می کند که اگر ملیت مردم بوسیله مداخله قدرتهای بیگانه مورد تهدید نمی بود، روح ملی چگونه رشد میکرد. این مسئله بخصوص در ژاپن قابل ملاحظه بوده که تغییر ناگهانی عادتها چگونه جمعی از مردم شهری را به تشنج عصبی کشانیده و بین آنها گرایشی به هیستری ایجاد کرده بود. در هردوی این کشورها، اقناع رنجبران جز از طریق پیروزی خارجی غیرممکن می نمود؛ از اینرو رژیم سیاسی سرانجام یا با انقلاب داخلی روبرو می شد و یا خصومت سایر مردم جهان را برمی انگیخت. و لذا هیچ نظامی نتوانسته است از پایداری آنچنانی که یک قانونگذار می خواهد از طریق ساختن بنای علمی به وجود آورد، برخوردار باشد . کوششی که از طرف حکومت شوروی برای بناکردن علمی جامعه به عمل می آید، جاه طلبانه تر از کوششی است که در سال 1867 توسط نوآوران ژاپنی به عمل می آمد؛ چون هدف اینان ایجاد تغییر خیلی عمیقتری در نهادهای اجتماعی (social institutions) و آفریدن جامعه ای است که از آنچه تاکنون شناخته بوده کاملاً متفاوت باشد و از این لحاظ کار شوروی با کار ژاپن قیاس پذیر نیست. این آزمایش هنوز ادامه دارد و فقط شخص بی احتیاطی میتواند پیروزی یا شکست آن را پیش بینی کند. تاکنون نظر دوستان و دشمنان در اینباره بسیار غیرعلمی بوده است. اما من بی آنکه نگران ارزیابی نیک و بد نظام حاکم شوروی باشم، می خواهم عناصر برنامه ریزی آگاهانه ای آنرا که جامعه شوروی را کاملترین نمونه جامعه علمی موجود تا عصر حاضر ساخته است، خاطر نشان سازم. در وهله اول همه عوامل مهم تولید و توزیع تحت حمایت دولت قرار گرفته است؛ در وهله دوم همه مراحل تعلیم و تربیت راه ایجاد تلاش به حمایت از تجارب حکومت بسیج شده است، در وهله سوم دولت سعی می کند که مذهب را به سنتهای پراکنده ای که در سراسر کشور اتحاد شوروی وجود دارند،جانشین کند، در وهله چهارم نوشته جات و مطبوعات، زیر نظر حکومت کنترل می شود و از اینرو تصور می رود که در تحکیم هدفهای سازنده حکومت مؤثر باشد، در وهله پنجم علاقه به خانواده که نقطه مقابل علاقه به دولت قرار می گیرد، به تدریج تضعیف می شود؛ در وهله ششم تا آنجا که جنگ و نیازهای سیاسی اجازه دهد دولت همه نیروهای خلاقه ملت را در راه ایجاد یک موازنه صحیح اقتصادی و غنای تولید بسیج می کند و از اینرو امید می رود که میزان سرانه مردم از وسایل آسایش مادی به اندازه کافی فراهم گردد. در همه دیگر جامعه های دنیا، قدرت رهبری مرکزی از رهبری موجود در حکومت شوروی ضعیفتر است. صحیح است که در جریان دو جنگ جهانی، قوای ملتها تا حد قابل توجهی تمرکز یافته بود ولی موقتی بودن آن حالت تمرکز، برای همه معلوم بود وانگهی در بالاترین نقطه آن کشور دلیلی به این تصور نیست که کنترل مرکزی حکومت شوروی رو به کاهش رود زیرا رشته هایی که سازمان های مرکزی ناظر بر فعالیت های وسیع را با سازمان دهندگان مربوط می کنند خیلی استوارتر از آنند که یک مرتبه از هم بگسلند. تجربه روسها شاید به موفقیت برسد و شاید هم شکست بخورد، ولی حتی در صورت شکست آن، باز مللی که می خواهند در جالبترین خصلت آن یعنی رهبری فعالیت های ملی از یک واحد مرکزی سهمی داشته باشند این تجربه را با کوشش پیگیری دنبال خواهند کرد. این وضع در گذشته عملی نبود زیرا اساس آن بر پایه تکنیک تبلیغات از قبیل تعلیم و تربیت عمومی، روزنامه ها و سینما ورادیو استوار می گردد. ایجادد راه آهن و تلگراف از نخستین عواملی بود که موجب تقویت دولتها شد زیرا سرعت انتقال اخبار و گروه های نظامی را به مراتب افزایش می داد. علاوه بر شیوه های نوین تبلیغات، شیوه های جدید جنگی نیز دولت را در برابر عناصر ناراضی تقویت کرده است؛ هواپیماها و بمب های اتمی شکل گرفتن نهضت های انقلابی را با مشکل روبرو ساخته است مگر در صورتی که هوانوردان و شیمیدانان به کمک انقلابیون بشتابند. لذا هر حکومت عاقلی این دو گروه را گرامی داشته و بخاطر حفظ وفاداری آنان رنجها بجان می خرد. به طوریکه روسیه شوروی به عنوان نمونه نشان داده است، اگر گروهی از مردان توانا و اندیشمند بتوانند دستگاه حکومتی را بدست گیرند خواهند توانست علیرغم مخالفت اکثریت، آن را برای خود نگهدارند. و از اینرو باید انتظار داشت که از این پس بطرز روز افزونی حکومتها در قصبه گروه های اندک (oligarchy) ایدئولوژیک و نه گروه های اندک مبنی بر شرف خونی، استقرار یابند. امپراتوری این گروه های اندک در کشورهایی که به دموکراسی خو گرفته اند، در زیر آرایه های دموکراتیک پنهان خواهد شد نظیر همان وضعی که در امپراتوری اگوست روم وجود داشت. ولی در دیگر جاها فرمانروایی آنان بی پرده جلوه خواهد کرد. اگر بنا باشد که در مورد ساختمان جامعه های جدید تجربه های علمی به عمل آید، حکومت گروه های اندک ایدئولوژیک ضرورت خواهد داشت. شاید گمان شود در آن صورت بین گروه های حاکم تضادهایی بروز خواهد کرد لیکن بالاخره یکی از آنها قدرت بیشتری کسب کرده و سازمان حکومت جهانی را به وجود خواهد آورد و این سازمان نظیر حکومت شوروی امروز از کمال و مهارت برخوردار خواهد بود . این حالت نیز محاسن و معایبی خواهد داشت، لیکن این حقیقت مافوق همه آنهاست که هیچ سازمان دیگری، از عهده اداره جوامعی که با تکنیک علمی تجهیز شده باشند، برنخواهد آمد. تکنیک علمی خواهان سازمان است و با هر قدمی که به سوی کمال برمی دارد، سازمان های وسیعتری را ایجاب می کند. با صرف نظر کامل از مسئله جنگ، وجود یک سازمان بین المللی به منظور اداره اعتبارات و امور بانکی نه تنها بسود چند کشور است، بلکه برای حفظ منافع عمومی ضرورت دارد. کفایت شیوه های تولیدی جدید نیز از طرفی وجود یک سازمان بین المللی تولیدات صنعتی را به صورت ضروری درمی آورد. کارخانجات صنعتی جدید از بسیاری لحاظ می توانند پاسخگوی بیش از مجموع احتیاجات جهان باشند ولی نتیجه این امر که می بایستی وفور نعمت ود به سبب رقابت به صورت فقر درآمده است. اگر این رقابت ناسالم وجود نمی داشت، بازده افزاینده کار انسان سرانجام بین مقدار کالا و ساعات فراغت تعادلی برقرار می کرد: بدین معنی که انسان می توانست تصمیم بگیرد که آیا می خواهد روزانه شش ساعت کار کرده و ثروت اندوزد یا چهار ساعت کار کرده و از آسایش متعادلی بهره جوید. مزایای یک سازمان گسترده جهانی، هم از نظر کنترل رقابت و اتلافهای بیجا و هم در جلوگیری از جنگ بقدری زیاد است که می توان وجود آن را شرط اساسی بقای جامعه هایی دانست که تکنیک علمی را در اختیار دارند. با توجه به همین یک جنبه، همه استدلالات مخالف و نیز پاسخ این مسئله که آیا تحت لوای دولت جهانی، زندگانی لذت بیشتر یا کمتری خواهد داشت بی اهمیت جلوه می کند. زیرا نژاد انسان فقط بوسیله یک حکومت متشکل جهانی خواهد توانست به رشد خود ادامه دهد، مگر اینکه تکنیک علمی را طرد کند، و این را هم نخواهد کرد مگر بر اثر یک چنان آفت بزرگی که سطح کلی تمدن را تقلیل دهد . مزایایی که از وجود یک سازمان متشکل دولت جهانی حاصل خواهد شد، بسیار آشکار و شکوهمند است. در درجه اول، مصونیتی در برابر جنگ ایجاد خواهد شد و این همه رنج و هزینه ای که در راه مسابقات تسلیحاتی هدر می شود، در جهت منافع اکثریت استخدام خواهد گردید: شاید بتوان تصور کرد که فقط یک ماشین جنگی خیلی کارآمد وجود خواهد داشت که عموماً از هواپیماها و روش های شیمیایی جنگ استفاده خواهد کرد، و آن نیز آشکارا مقاومت 4 ناپذیر خواهد بود و در نتیجه با مقاومت روبرو نخواهد شد . شاید گاه و بیگاهی سران حکومت مرکزی بوسیله کودتا عوض شوند لیکن این تغییرات فقط سران دستگاه را عوض کرده و در بنای سازمان حکومتی چندان مؤثر نخواهد افتاد. حکومت مرکزی البته تبلیغات ناسیونالیستی را که هم اکنون موجب بی نظمی هایی در روابط بین المللی میشود ممنوع کرده بجای آن وفاداری به دولت جهانی را تبلیغ و ترویج خواهد کرد. در نتیجه اگر یگ چنین سازمانی بتواند به مدت یک نسل دوام بیاورد، پایدار خواهد گشت. آنچه که از نقطه نظر اقتصادی حاصل می شود بسیار گزاف خواهد بود: دیگر تولید رقابتی موجب اتلاف ثروت نخواهد شد و بی تأمینی از لحاظ کار و فقر و تغییرات ناگهانی در اوقات خوش و ناخوش وجود نخواهد داشت. آن کس که مایل به کار کردن است در آسایش زیسته، و آنکه از کار گریزان است، در زندان خواهد ماند. اگر بر اثر تحول مقتضیات اجتماعی، کاری که برخی از مردم تا آن زمان از آن ارتزاق می کردند، دیگر مورد تقاضا نباشد، کارهای دیگری به آنان تعلیم، و در مدت کارآموزی همه احتیاجات خود و خانواده شان تأمین خواهد شد. از انگیزه های اقتصادی به منظور تنظیم جمعیت که شاید همواره در سطح ثابتی نگهداشته شود، استفاده خواهد شد. تقریباً چیزهایی که موجب رنج و اندوه آدمی است از میان برخواهد خاست و حتی مرگ نیز خیلی به ندرت قبل از پیری به سراغ کسی خواهد آمد . من نمی دانم که انسان در این بهشت، به خوشی زندگی خواهد کرد یا نه. شاید شیمی حیاتی بیاموزد که چگونه می توان انسان را شاداب ساخت به شرطی که او ضروریات اولیه حیات برخوردار باشد؛ و شاید ورزش های خطرناکی ایجاد شود برای کسانی که در صورت فقدان اینگونه ورزش ها، از فرط کسالت به طغیان گرایش می یابند؛ و نیز شاید ورزش جای بیدادگریهایی را که از صحنه سیاست طرد خواهد شد، بگیرد؛ امکان دارد فوتبال جای خود را به جنگهای مسابقه ای هوایی بدهد که مرگ تاوان شکست در آن مسابقه باشد. این امکان نیز هست که وقتی مردم حق داشته باشند نوع مرگ خود را آگاهانه برگزینند، دیگر در پی مرگ های ناشی از علل بی اهمیت نروند و در آن صورت شاید مثلاً سقوط از هواپیما در مقابل دیدگان میلیونها تماشاچی، مرگ شکوهمندی جلوه کند ولو که هدفی جز تفریح یک روز تعطیلی برای انبوه مردم در بین نباشد. این احتمال هست که به یک همچو طریقی دریچه اطمینانی برای تعدیل قدرت های سرکش انسان تعبیه شود یا همچنین ممکن است تعلیم و تربیت عاقلانه و تغذیه مناسب بتواند آدمی را از قید انگیزه های سرکش خود آزاد سازد و در نتیجه سراسر صحنه زندگی مانند مدرسه روز جمعه آرام گردد . البته یک زبان بین المللی هم وجود خواهد داشت که شاید اسپرانتو (Esperanto) یا انگلیسی عامیانه (Pigeon English) باشد. قسمت اعظم ادبیات گذشته به این زبان برگردان نخواهد شد زیرا که اندیشه و زمینه عاطفی آن نابجا و بی مورد به نظر خواهد رسید: پژوهندگان زبده رشته تاریخ خواهند توانست با کسب اجازه از حکومت، آثاری نظیر هاملت (Hamlet) و اتللو (Othello) را بخوانند لیکن عامه مردم از این کار منع خواهند شد؛ زیرا این آثار قتل نفس را تکریم می کنند. پسران مجاز نخواهند بود کتاب هایی را بخوانند که درباره دزدان دریایی یا سرخ پوستان نوشته شده اند؛ موضوعات عشقی نیز مورد بی توجهی قرار می گیرند زیرا عشق، به دلیل آشوبی بودنش اگر هم شرارت آمیز نباشد، ابلهانه تلقی خواهد شد و مجموع اینها باعث خواهد شد که زندگی در کام افراد نیکوکار گوارا گردد . علم، قدرت ما را برای انجام نیک و بد می افزاید و از اینرو نیاز کنترل انگیزه های مخرب را به صورت یک ضرورت درمی آورد. برای بقاء یک جامعه علمی لازم خواهد بود که انسان از آنچه تاکنون بوده است، رام تر باشد. دیگر یک آدمکش حسابی بودن، آرمان مردم نباشد و حس اطاعت باید بیش از آنچه که بوده است، مورد توجه قرار گیرد. در همه اینها سود و زیان توأم است و برقرار کردن تعادل بین این دو در محدوده قدرت انسانی نیست