استفاده از فن در طبیعت بی جان
تاکنون بزرگترین پیرزی های علوم علمی (applied science) در عرصه فیزیک و شیمی حاصل شده است و مردم به محض اینکه بخواهند راجع به تکنیک علمی بیندیشند، نخست به ماشین توجه می یابند. حال به نظر می رسد که شاید علم بتواند در آینده نزدیک در زمینه های مربوط به زیست شناسی و فیزیولوژی به پیروزی هایی نظیر آنچه که در زمینه ماشین به دست آورده است، دست یابد و سرانجام به چنان قدرتی نیل کند که بتواند همانطوریکه اکنون طبیعت بی جان را لگام می زند، اندیشه های آدمی را دگرگون سازد. با اینحال من در این بخش راجع به موارد استفاده از علوم در حوزه زیست شناسی بحث نخواهم کرد بلکه روی سخنم با معمول ترین و آشناترین طرق استفاده از علم در میدان عمل ماشین خواهد بود . غالب ماشین ها در معنی محدود کلمه متضمن چیزی نیستند که شایسته نام علم باشد. ماشین ها در اصل وسیله ای بودند که اجسام بی جان را تحت یک رشته حرکات منظم و متناسب درمی آورند و این کار پیش از وجود ماشین به وسیله انسان و به خصوص به یاری سر انگشتان او صورت می گرفت. مصداق روشن این وضع بیش از هر چیز، به خصوص ریسندگی و بافندگی است. در اختراع راه آهن و اولین کشتی بخار نیز علم چندان زیادی بکار نرفته بود. چه انسان برای انجام این امور نیروهایی را استخدام می کرد که به هیچ وجه مرموز نبودند و گرچه خود او از مشاهده آن در شگفت می شد، در واقع چیزی که اعجاب انگیز باشد در کار نبود. ولی هنگامیکه در این بحث به مسئله برق میرسیم، موضوع دگرگونه است. یک متخصص برق باید در خود حس خاصی را پرورش دهد که فرد ناآشنا با برق بکلی فاقد آنست و این حس کلاً مبتنی بر دانشی است که از کشفیات علمی نتیجه شده است. یک مرد ساده روستایی که عمری در دامن طبیعت گذرانده است می داند که یک نره گاو خشمگین چه اعمالی ممکن است انجام دهد ولی هر اندازه هم که سالخورده و تجربه اندوخته باشد این را نخواهد دانست که یک جریان برقی چه کارهایی را ممکن است صورت دهد . یکی از هدفهای تکنیک صنعتی همواره این بوده است که صور دیگر نیرو را جانشین زور بازوی آدمی بکند. حیوانات در بدست آوردن چیزهای مورد احتیاج خود فقط به عضلات خود تکیه دارند و شاید بتوان فرض کرد که انسان اولیه نیز در این وابستگی سهیم بوده است. به تدریج که انسان دانش بیشتر کسب کرد با استخدام منابع دیگر نیرو، رنج و فرسایش بازوان خود را به حد قلیلی کاهش داد. در روزگار از یاد رفته باستان، نابغه ای چرخ را اختراع کرد و نابغه دیگر، نره گاو و اسب را به منظور گردانیدن آن بکار گرفت. در آن روزگار، رام کردن نره گاو و اسب خیلی از رام کردن نیروی برق در عصر ما مشکلتر بود، با این تفاوت که آن مشکل بجای توانایی هوشی به کمک بردباری حل می شد. برق درست مانند جن داستانهای «هزارو یکشب» برای کسی که فرمول عمل را می داند، غلام بردباری است: و از اینرو مشکل آن در کشف فرمول آنست و باقی قضایا سهل است. ولی در مورد نره گاو و اسب، مهارت فوق العاده ای لازم نبود تا بفهمند که عضلات آنها می تواند کار عضلات انسان را با بازده بیشتری به انجام رساند لیکن شاید زمان درازی لازم بود تا آنها مطیع اراده رام کنندگان خود شوند. بعضی ها می گویند که رام شدن آنها از اینرو استفاده از فن در طبیعت بی جان 71 بوده است که زمانی مورد پرستش انسان قرار گرفته و به دست کشیشان کاملاً اهلی شده بودند. این احتمال را بطور طبیعی می توان پذیرفت زیرا تقریباً بسیاری از پیشرفت های علم را از انگیزه های غیر انتفاعی حاصل شده اند. کشفیات علمی صرفاً به نفس علم ناشی شده اند نه از تلاش به خاطر بهره برداری از آنها، و اگر مردمی به نفس دانش علاقه مند نبودند هرگز نمی توانستند به تکنیک علمی عصر ما دست یابند. مثال بگیریم نظریه امواج مغنابرقی را که اساس دستگاههای بی سیم و رادیو را تشکیل می دهند. دانش علمی مربوط به این نظریه به دست فاراده (Faraday) آغاز می یابد زیرا او اولین کسی بود که به روش تجربی رابطه عنصر واسطه را با پدیده های برقی جستجو کرد. فاراده ریاضیدان نبود اما حاصل کار او به توسط کلرک ماکس ول (Clerk Maxwell) که واضع نظریه ساختمان مغنابرقی اشعه نورانی بود، به شکلی کاملاً، ریاضی تلخیض شد. دومین قدم پیشرفت در این راه را هرتز (Hertz) برداشت؛ بدین ترتیب که اول بار بطور مصنوعی امواج مغنابرقی را تولید کرد. کار دیگری که می بایست انجام پذیرد عبارت بود از اختراع وسیله ای که این امواج را برای بهره برداری تجاری عرضه کند. این قدم آخر را نیز به طوریکه می دانیم مارکونی برداشت. تا جایی که می توان دریافت، فاراده، ماکس ول و هرتز، هرگز حتی برای لحظه ای هم تصور نمی کردند که برآیند تحقیقات آنان عملاً مورد استفاده قرار خواهد گرفت و در واقع تا هنگامی که سلسله مراتب این تحقیقات کامل شود، غیرممکن بود بتوان چگونگی استفاده عملی آز آنها را پیش بینی کرد . حتی در مواردی که هدفی کاملاً عملی در بین بوده باز چه بسا پاسخ یک مشکل از حل مسئله دیگری نتیجه شده که به ظاهر ربطی باهم نداشته اند. مسئله پرواز را مثال بگیریم که تخیلات آدمی را در همه ادوار به جولان واداشته است. لئوناردو داوینچی بیش از آنکه به نگارگری پردازد درباره مسئله پرواز می اندیشید و سهم عظیمی از زندگی خود را وقف آن کرده بود. اما این تصور که انسان باید ابزاری مانند بال پرندگان بسازد، همواره جویندگان را گمراه می کرد. لیکن سرانجام کشف موتور بنزینی و توسعه سریع آن به علت وجود اتومبیلها بود که به حل مشکل پرواز منتهی شد، در صورتیکه در مراحل اولیه کاربرد این موتور هیچ کس نمی توانست تصور کند که همین وسیله، روزی به آن آرزوی دیرینه انسان جامه عمل خواهد پوشانید . یکی از مشکلترین مسائل تکنیک جدید مسئله مواد خام است. صنعت، مواد خامی را که در طول دورانهای جغرافیایی در قشر زمین انباشته شده است، با سرعت افزاینده ای به کام خود می کشد ولی عملاً هیچ ماده دیگری که جای آنها را بگیرد به وجود نمی آید. یکی از چشم گیرترین نمونه های آن نفت است که ذخیره آن در جهان محدود است در صورتی که مصرف آن با سرعت تمام در افزایش است. شاید زمان خیلی ممتدی نگذرد که ذخایر نفتی جهان عملاً تمام شود مگر جنگ هایی که برای تصرف آن به وقوع خواهد پیوست در واقع به حدی ویران کننده باشد که سطح تمدن صنعتی را پایین آورد تا جایی که دیگر نفت ضرورتی نداشته باشد. شاید بتوان چنین انگاشت که اگر تمدن ما به دست یک تصادم بزرگ (cataclysm) متلاشی نشود امکان این هست که بر اثر کمبود ذخایر نفتی و گرانی قیمت آن، ماده دیگری جانشین آن گردد. اما به طوریکه این نمونه نشان می دهد، تکنیک صنعتی هرگز نمی تواند مانند شیوه های کهن کشاورزی به حالت سکون سنتی عود کند از اینرو با این سرعتی که ثروت زمینی خود را مصرف می کنیم به تدریج برای پویش های نو و کشف منابع جدید نیرو، احساس ضرورت خواهیم کرد. البته برخی از منابع نیرو نظیر باد و آب عملاً تمام نشدنی است با توجه به اینکه در صورت بهره برداری کامل، آبهای موجود در برابر احتیاجات جهان بسیار ناکافی خواهد بود. بهره برداری کامل از باد بر اثر نامرتب بودن آن محتاج انبارهایی است بسیار بزرگتر و مقاوم تر از آنچه که امروز می توان ساخت . وابستگی به فراورده های طبیعی که میراث حیات ابتدایی ماست، با پیشرفت علم شیمی به تدریج کمتر می شود. گمان می رود همان طوریکه ابریشم مصنوعی جای ابریشم طبیعی را می گیرد، ماده مصنوعی پلاستیک نیز در آینده نزدیکی جانشین ماده درختی آن گردد. ایجاد چوب مصنوعی در زمان حاضر نیز عملی است ولی این قضیه هنوز جهان بینی علمی جنبه تجاری نیافته است. اما کاهش روز افزون منابع جنگلی کاغذ بر اثر مصرف افزاینده آن برای روزنامه ها، بزودی این ضرورت را پیش خواهد آورد که برای تهیه کاغذ از مواد دیگری غیر از خمیر چوب استفاه شود مگر اینکه مردم بقدری به شنیدن اخبار رادیو عادت کنند که از مطالعه مطبوعاتی که الهام بخش احساسات روزانه آنهاست صرف نظر کنند . یکی از امکانات علمی آینده که شاید اهمیت زیادی هم داشته باشد، مهار کردن وضع هوا به طریق مصنوعی است. بعضی ها عقیده دارند که اگر موج شکنی (breakwater) به طول بیست میل در محل مناسبی بر روی کرانه شرقی کانادا ساخته شود، به کلی باعث عوض شدن وضع هوای کانادای جنوب شرقی و نیو انگلند خواهد شد زیرا این عمل سبب خواهد شد تا جریان آب سردی که هم اکنون بر سواحل آنها هجوم می آورد به قعر دریا رفته و امواج آب گرمی که از جنوب می آید سطح آب کرانه ها را بپوشاند و موجب اعتدال هوا گردد و من نمی توانم صحت این نظر را تضمین کنم، لیکن این طرز فکر حداقل نماینده امکاناتی است که شاید در آینده تحقق پیدا کند. مثال دیگر بزنیم: امروزه بخش بزرگی از سرزمینی که بین 30 ا ت 40 درجه عرض جغرافیایی واقع است، به تدریج خشک شده و قابلیت سکونت خود را از دست داده است به طوریکه تعداد ساکنان کنونی آن بسیار کمتر از شماره مردمی است که دو هزار سال قبل در آن سکونت داشتند. از طرف دیگر آبیاری باعث شده است که صحاری بایر کالیفرنیای جنوبی یکی از سرسبزترین و حاصلخیزترین نقاط جهان بشود. در وضع کنونی هیچ وسیله معلومی وجود ندارد که نتوان به یاری آن، دشت گبی (Gobi) و صحرا (Sahara) را آبیاری کرد لیکن شاید مسئله بارور ساختن این مناطق نیز سرانجام از حدود قدرت تدابیر علمی فراتر نباشد . تکنیک جدید، حس قدرتی به انسان بخشیده است که محتوای ذهنی او را به سرعت تغییر می دهد. تا این اواخر انسان ناچار بود که محیط مادی خود را بپذیرد و به بهتر ساختن آن کمر بندد؛ اگر باران کافی نمی بارید تا موجب بقای زندگی بشود، تنها راه چاره مرگ بود یا مهاجرت. در این صورت، آنانی که قدرت جنگ و تحمل مشقت را داشتند، مهاجرت را برمی گزیدند و ضعفا و درماندگان، مرگ را. ولی برای انسان عصر ما محیط فیزیکی فقط ماده خامی است که میدان کارورزی اوست. به فرض اینکه خدا جهان را ساخت، دلیلی وجود ندارد که ما آنرا از نو نسازیم. همین ایستار در برابر ادیان سنتی، خصمانه تر از هرگونه بحث نظری است. دین سنتی، وجود انسان را همواره قائم به ذات خدا معرفی می کند ولی این عقیده گرچه هنوز هم اسماً وجود دارد، دیگر در تخیل یک صنعتگر علمی آن اثر را ندارد که بر یک کشاورز یا ماهیگیر نخستین داشت چه، خشکسالی و توفان برای آنان مظهر خشم خدا بود و میتوانست مرگ به همراه آورد. ذهنی که مظهر عصر جدید ماست، هیچ چیز را چنانکه هست جالب و قابل توجه نمی یابد بلکه می خواهد بداند که آنرا به چه شکلی می توان درآورد. از این نقطه نظر ویژگی های مهم اشیاء از کیفیت ذاتی آنها نشأت نمی گیرند بلکه از چگونگی کاربرد آنها ناشی می شوند. آنچه که هست، وسیله است و اگر بپرسید وسیله برای چه باید؟ باید گفت وسیله برای ساختن وسایلی که به نوبه خود وسایل قدرتمندتری خواهد ساخت و این تسلسل تا بی نهایت ادامه خواهد داشت . در اصطلاح روانشناسی خواهیم گفت که به قدرت همه انگیزه هایی را که سازنده کل حیات آدمی است، تحت الشعاع قرار داده است. عشق، پدر و مادر بودن، لذت و زیبایی در نظر صنعتگر عصر ما عاری از آن جلوه عاطفی شاعرانه ای است که برای اشراف شازده وار گذشته دارا بود، قوی ترین شهوت صنعتگر علمی ما، اعمال اراده و بهره گیری است. شاید یک انسان متوسط این عصر در این تمرکز میل سهمی نداشته باشد و به همان یک دلیل نیز وی نمی تواند به منابع قدرت دست یابد و بدین ترتیب حکومت علمی جهان را در قبضه قدرت کسانی می گذارد که نسبت به مکانیسم های عمل تعصب می ورزند. قدرتی که در حال حاضر جهت ایجاد تحول در دست رهبران مشاغل بزرگ هست خیلی فراتر از آنست که افراد در گذشته می توانستند دارا باشند. شاید اینان در گردن زدن اشخاص به استفاده از فن در طبیعت بی جان 73 اندازه چنگیز و نرو آزادی عمل نداشته باشند ولی این توانایی را دارند که طبقاتی را از گرسنگی بمیرانند و کسانی را بر گنجینه های ثروت بنشانند، مسیر رودها را عوض کنند، سقوط حکومتها را تقدیر نمایند. سراسر تاریخ گواه این حقیقت است که قدرت بزرگ مستی می آورد و خوشنختانه صاحبان جدید قدرت، هنوز نمی دانند که اگر بخواهند چه کارهایی از قدرتشان ساخته است ولی هنگامیکه از این آگاهی برخوردار شوند، باید چشم براه دوران تازه ای از بیدادگریهای انسان باشیم
یک لحظه سکوت کرد و حرفش را خورد بغض نفس و گلوى او را آزرد
مى خواست کـه عشق را نمایان نکند اشک آمد و باز آبرویش را برد
....................
نمى دانست معناى خطــــــر را به باد آشنایى داد ســـــر را
ندیدى بوسه باران کرد با شوق درخت عشق لب هاى تر را
....................
تمـــــام آسمـــــان تعبیــر چشمت حواس پـرت من درگیـــر چشمت
دلم عاشق شدن اصلا بلد نیست اگر عاشق شدم تقصیر چشمت
....................
پس از تو خط قرمز مى گذارم پس از هر بى تو هرگز مى گذارم
مبـــــادا واژه ها دستت بگیرند تـــــــو را در یک پرانتز مى گـــذارند
...................
پاییز شدم تـــا تو بهـــــارم بشوى پرونده سبـــــز روزگــــارم بشوى
اى عشق چرا مثل دلم زرد شدى من صبر نکردم که دچارم بشوى
....................
دل من یار و غمخوارى ندارد پریشان است بـــازارى ندارد
هزاران قلب را تسخیر کردند کسى با قلب ما کارى ندارد
.....................
عمریست غم و درد نشانم داده در آتش سینه اش امانم داده
رنجور ترین درخت باغش هستم هـــر بــــار مرا دیده تکانم داده
......................
بى وفــا شدى جفــــایت مى کنند بى وفایى کــن وفایت مى کنند
مهربانى گر چه آیینى خوش است مهربان باشى رهایت مى کنند
.....................
من در غم تو، تو در وفاى دگرى دلتنگ تو من تو دلگشاى دگــرى
در مذهب عاشقان روالى باشد من دست تو بوسم تو پاى دگرى
یادت نرود که یاد تو در یاد است آبـادى دل بـــراى تــــــــــو آبـــاد اســت
از یــاد نبر دل حقیرم اى دوست در این دل من همیشه یادت یاد است
.....................
اشتیاقى کـــه به دیـــــدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گِل شود و گُل شکفد از گِل من تــا ابد مهــــــر تو بیرون نرود از دل من
.....................
کمى گیجم کمى منگم عجیب است پریده بى جهت رنگم عجیب است
تــو را دیــــدم همین یک ساعت پیش برایت بـــاز دلتنگـــــم عجیب است
.....................
گلبرگ به نرمى چو بر و دوش تو نیست مهتاب به جلوه چون بنا گوش تو نیست
پیمــــانه به تاثیر لب نـوش تـــــو نیست آتشکــــده را گـــرمى آغــــوش تو نیست
.....................
من را تو ببخش چشم من کور دستم برود به زیر ساطـــور
تقصیـــــر دلــــــــــم نبــود دزدى چشم تو سیاه بود و مغرور
.....................
مهر تو در ساحل روحم وزید چشم تو در گنجه عشقم خزید
با تو وفا کــــــردم و لبخند تو مـــــار شد و کفتــر جــانــم گزید
.....................
در دل دردیست از تو پنهان که مپرس تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
با این همــــه حال و در چنین تنگدلى جا کــــــرده محبت تو چندان که مپرس
......................
تو که قصد جدایى کرده بودى خیال بى وفایى کرده بودى
چـــــــــــــــرا با این دل مــــــن زمـانى آشنایى کرده بودى
.....................
مرا دیوانه مى سازد نگـــــــاهش فغان از این نگـــاه گـــــاه گاهش
لب او گر چه خاموش است لیکن سخن هاست پنهان در نگاهش
مرا کیفیت چشم تو کافیست ریاضت کش به بادامى بسازد
...........................
در خدمت خلق زندگى ما را کشت و اندر پى تان دوندگى ما را کشت
هــم منت روزگـــار و هم منت خلق اى مرگ بیا که زندگى ما را کشت
............................
چه خوش برقى به چشم شب درخشید چـــراغــم را فــروغـى تـازه بخشید
نخــــوان اى جغـــــد شــب لالایى شــوم که پشت پرده بیدار است خورشید
............................
در نگــاهت خـــوانــده ام غـــرق تمنایى هنوز گر چه در جمعى ولى تنهاى تنهایى هنوز
بى تو امشب گریه هم با من غربیى مى کند دیده در راهند چشمانم کـــه باز آیى هنوز
.............................
اى اشک دوباره در دلــــــم درد شدى تا دیده ى من رسیدى و سرد شدى
از کودکى ام هم آن زمان خواستمت گفتند دگـــــــر گریه نکن مـــرد شدى
.............................
میبارى اى باران و میشویى زمیــن را امـــــا نمیشــویـى دل انــدوهیـــــگـــن را
سنگین ترینى بى شک اما اندکى نیز تسکین نخواهى داد این غمگین ترین را
.............................
بى روى او به دنیا یک ذره نیست میلى از وقت رفتن او خیلى گـــذشته خیلى
دلتنگم و پریشان با یک امید کـــــم رنگ شاید براى من هم دلتنگ مانده لیلى
.............................
مکن مستم که هوشیار تو هستم مکن خوابم کــه بیدار تو هستم
میان خواب و بیدارى جهانى اســت مکن ترکم که غمخوار تو هستم
..............................
صبورى مى کنم تا مه بر آید صبورى مى کنم تا شب سر آید
صبورى مى کنم تا زندگـانى مــــــرا بگذارد و مـــرگ از در آیــد
...............................
یادت نرود که یاد تو در یاد است آبـــادى دل بــــراى تــــو آبــــاد اســــت
از یاد نبــر دل حقیرم اى دوست در این دل من همیشه یادت یاد است
خـــــداوندا مرا هشیار گردان ز خواب غفلتم بیدار گردان
ز خواب غفلت و هول قیامت زبانم را به استغفار گـردان
...........................
به روىِ برگ زندگى دو خط زرد مى کشم و چشم عاشق تو را که گریه کرد مى کشم
تو رفتى و بدون تو کسى نگفت با خودش کـــه من بدون چشم تو چقدر درد مى کشم
...........................
به عاشقى ام گـــرمى و تب داد شقایق آرامـــش مهتابى شب داد شقایق
رسوا شدم آسوده شد او فکرش و من را یک عاشق دیوانه لقب داد شقایق
...........................
شبى تا صبح تنها گریه کردم تمام سوز دل را گــریه کردم
سوار مــوج دریا بودى اى مـاه کنارت روى شنها گریه کردم
............................
گــل ما،اعتقاد عشق این است بهــــار تو بهــــــار آخـــرین است
دلى کــــه خالى از مهر تو باشد حسابش با کرام الکاتبین است
............................
من و حــــس لطیف دســت هایت دو گلبرگ ظریف دست هایت
جسارت کرده ام گاهى سروده ام دو بیتى با ردیف دست هایت
...........................
دنیا همه هیچ و کــار دنیا همه هیچ اى هیـــچ بـــــراى هیــــچ بـــــر هیـــچ مپیــــچ
دانى که از آدمى چه ماند پسِ مرگ عشق است و محبت است و باقى همه هیچ
...........................
زرد است که لبریز حقایق شده است تلــــخ است که با درد موافق شده است
شاعــــــــــر نشدى و گرنه میفهمیدى پاییز بهارى است که عاشق شده است
...........................
از پاسخ من معلمان آشفتند از حنجرشان هر آنچه آمد گفتند
اما به خــدا هنوز من معتقدم از جــاذبه تو سیب ها مى افتند
...........................
اى کــــــرده شراب حب دنیا مستت هوشیار نشین که چرخ سازد پستت
مغرور جهان مشو که چون مثل حنا بیش از دو ســـه روزى نبُود در دستت
روشن از پرتو رویت نظرى نیست که نیست منت خــــــاک درت بر بصرى نیست کــــه نیست
ناظــــــــر روى تـــــو صـــاحب نظـــــرانند آرى سر گیسوى تو در هیچ سرى نیست که نیست
................................
تا مدرسه و مناره ویران نشود این کار قلندرى به سامان نشود
تا ایمان کفر و کفر ایمان نشود یک بنـده حقیقتا مسلمان نشود
.................................
با یــــــــــار موافق،آشنایى خوشتر وز همدم بى وفا، جدایى خوشتر
چون سلطنت زمانه بگذاشتنیست پیوند به ملــک بینوایى خـــــوشتر
.................................
اى عشق مدد کن که به سامان برسیم چون مزرعه تشنه به پایان برسیم
یـــا من برســــم بــه یـــار یا یــــار به مـن یا هــر دو بمیریم و به پایان برسیم
..................................
جهان را یخ گرفت از آه سردم زمین لرزید از این فریاد و دردم
در اینجا در مـــزار بیکسى ها همیشه گـریه کردم گریه کردم
...................................
ز مُردم دل بگردان یــــــا خــــــــدا کن خــدا را وقـت تنهایى صدا کن
در آن حالت که اشکت مى چکد گرم غنیمت دان و یاران را دعا کن
...................................
رفقیان یک بــــه یک در خاک رفتند بســا شاد و بســا غمنـــاک رفتند
چو باید عاقبت رفتن از این دشت خوشا آنان که چون گل پاک رفتند
....................................
رهـــــا کردى غم بى رنگى ام را دل ساحل نشین سنگــى ام را
دوبیتى هم اگر باشى از امشب نمى بخشم به تو دلتنگى ام را
.....................................
اى چـــــــرخ فلک فغان ز بیدارى تو شادان احدى نگشته در وادى تو
در دور جهان به هر طرف میگشتم خوشحـال کسى نبود ز آبادى تو
......................................
خــداونــدا مــــــرا از لطف دریاب دگـــــــــر با من نمانده طاقت و تاب
به بیدارى که محرومم ز وصلش میسر کن به من رویش تو درخواب
به قلبــم سوره کـــوثر نوشتند دلـــــم را بنده قنبـــر نوشتند
به کوى عاشقى در لوح سینه صد و ده مرتبه حیدر نوشتند
.................
از یاد على مدد گرفتیم آن چیز کـــــه میشود گرفتیم
در بوته ى آزمایش حق از نمره ى بیست صد گرفتیم
..................
حتى اگر از غم جفــــا پیر شود لعنت به دلم اگر ز تو سیر شود
آنقدر براى تو غزل خواهم گفت تـا قصه عشق ما جهانگیر شود
...................
من را تو به راه عشق خواندى ممنون از بــابــت عشــــق دل ستاندى ممنون
حتــى به رقیب اگــــــــــر مرا بفروشى با من دو سه روز از اینکه ماندى ممنون
....................
از طعنه جاهلان نخــــواهم ترسید بر خنده این زمانه خواهم خندید
من بر سر عشق پاک خود میمانم تا کـــــور شود هر آنکه نتواند دید
....................
اگــــــــــر آتش به زیر پوست دارى نسوزى گر على را دوست دارى
اگر مهر على در سینه ات نیست بسوزى گــر هزاران پوست دارى
....................
شبیخون خورده را میمانم و میدانم این را هم که میگیرد ز من جادوى تو چون عقل دین را هم
تو خواهى آمد و خواهى گرفت از من به آسانى دلــــــــــم را گر حصار خود کنم دیوار چین را هم
....................
گـــــــــــر ز کوى او خبر دارى بگو گر نشانى مختصر دانى بگو
مرگ را دانم ولى تا کوى دوست راه اگــــر نزدیک تـر دارى بگو
....................
من منتظرت شدم ولى در نزدى بر زخــــــم دلــــم گــــل معطر نزدى
گفتى که اگـــر شود مى آیم اما مُرد این دل و آخرش به او سر نزدى
.....................
مــــا را نداده نخل محبت ثمر هنوز ماییم و گریه شب و آه سحــر هنوز
از جلوه بهار و بساط گلم چه سود صیاد بسته است مرا بال و پر هنوز
مى رسد روزى که بى من لحظه ها را سر کنى مى رسد روزى که مرگ عشق را باور کنى
مى رسد روزى کــــه تنها در کنـــار عکــس مــن شعــر هـــاى کهنه ام را مو به مو از بر کنى
............
از اهل زمان عــار مى باید داشت وز صحبتشان کنار مى باید داشت
از پیش کسى کار کسى نگشاید امید به کـــردگــــار مى باید داشت
............
قسمت نـبــوده گـــــاه به گـــاهى ببینمت حتــى به قـــــدر نیم نگاهى ببینمت
هر طور میل توست همان مى شود عزیز شاید خودت دوباره نخواهى ببینمت
.............
از گریه بى نهایت ات مى ترسم آتش نشو از زبانه ات مى ترسم
هى! فاصله مجــــاز را حفظ بکـن از بوسه عاشقانه ات مى ترسم
.............
عشق تو بلا بــود، خــریــدیــم و گـــذشت هجر تو گران بود، کشیدیم و گذشت
خواهى به یکى نشین و خواهى به هزار مقصود نمـک بود چشیدیم و گذشت
.............
دى بلبلکى، لطیفکى، خوشگویى مى گفت ترانه اى کنــار جــویى
کز لعـــل و زمـــــرد و زر و زیــره توان بر ساخت گلى ولى ندارد بوئى
..............
ما شاخه اى از ایل شقایق هستیم با قافلـــه و درد موافق هستیم
در پرده چرا سخن بگــویم اى دوست بگذار بدانند که عاشق هستیم
...............
گـــــر نیایى تا قیامت انتظـــارت میکــشم منت عشــق از نگاه پر شرارت میکشم
ناز چندین ساله چشم خمارت مى کشم تا نفس باقیست اینجا انتظارت میکشم
...............
کنـــــار آشیـــان تو آشیــــانه مــى کنـــم فضــــاى آشیانه را پر از ترانه مى کنم
کسى سوال مى کند بخاطر چه زنده اى و من براى زندگى تو را بهانه مى کنم
...............
خزان گشته بهارم با که گویم؟ شکسته شاخسارم با که گویم
به یـــــاد خـــاطرات رفته بر باد از این دردى کـه دارم با که گویم
من آب شدم سراب دیدم خود را دریـا گشتم حبـــاب دیدم خود را
آگـــــاه شدم غفلت خود را دیدم بیدار شدم به خواب دیدم خود را
..................
امشب شده ام مست که مستانه بگیرم بگــــــذار شبى گـــوشه میخانه بگیــــرم
افســـانــــه دل قصـــــه پر رنج و ملالیست خواهم کــه بر این قصه و مستانه بگیرم
...................
وقتى سخن از پاکى و قانون آمد از گوشه ى چشم مردم خون آمد
امـــــروز زبان دست ما را سوزاند نــــانـــى که از این تنور بیرون آمد
...................
آه اى پر و بال من پر و بال خودت من را نکشـــان چنین به دنبـــال خــــودت
کالاى شکسته را خریداى نیست این دل که خودت شکسته اى مال خودت
...................
اى معنى انتظار یک لحظه بایست دیوانه شدم به خاطرت کـــــافى نیست
برگرد و نگاهم کـن و یک لحظه بگو تکلیف دلى که عاشقش کردى چیست
...................
اى بى تو زمانه سرد و سنگین در من اى حسرت روزهاى شیرین در من
بى مهــــــرى انسان معاصر در توست تنهایى انســان نخستین در مـــن
....................
تو خورشیدى و من ماهم قبول است؟ تو مثل کوه و من کاهــم قبول است؟
فقط یک مــرحمت کــــن زود بــــرگــــرد تو را من چشم در راهم قبول است؟
....................
باید خریدارم شوى تا من خریدارت شوم و از جان و دل یارم شوى تا عاشق زارت شوم
مــن نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران اول به دام آرم تو را و انگه گــــرفتـــارت شــــوم
.....................
من زاده ى شهوت شبى چرکینم در مذهب عشق کافرى بى دینم
آثـــار شبزفاف کــــــامى ست پلید خونى که فــســرده در دل خونینم
.....................
گفتم که چیست فرق میان شراب و آب کاین یک کند خنک دل و آن یک کنــــد کبــاب
گفتا که آب خنده عشق است در سرشک لیکن شراب نقش سرشک است در سراب
آن یار که آشناى خود کرد مرا بیگانه شد آنچنان که نشناخت مرا
در بازى عشق من نبردم او را او برد مرا و رایگان باخت مرا
.................
میل دریا گر کنى من دیده را دریا کنم میل صحرا گر کنى من سینه را صحرا کنم
نا امیدم گر کنى میمیرم اما باز هم در همان حالت که مى میرم دعایت مى کنم
..................
پیوستن دوستان به هم آسانست دشوار بریدن است و آخر آن است
شیرینى وصل را نمى دارم دوست از غایت تلخیى که در هجران است
..................
جز فکر جدا شدن ز دلدارم نیست این صبر هراسنده ولى یارم نیست
دندان به جگر نهادنى مى باید اما چه کنم صبر جگر دارم نیست
..................
کوى تو که آواره هزارى دارد هر کس به خود آنجا سر و کارى دارد
تنها نه منم تشنه دیدار، آنجا جایى است که خضر هم گذارى دارد
..................
گر کسب کمال مى کنى مى گذرد ور فکر محال مى کنى مى گذرد
دنیا همه سر به سر خیال است خیال هر نوع خیال مى کنى مى گذرد
...................
فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد
اینها که من از جفاى هجران دیدم یک شمه به صد سال بیان نتوان کرد
....................
مجنون به من بى سر و پا مى ماند غمخانه من به کربلا مى ماند
جغدى به سراى من فرود آمد و گفت که این خانه به ویرانه ما مى ماند
....................
تا در ره عشق آشناى تو شدم با صد غم و درد مبتلاى تو شدم
لیلى وش من به حال زارم بنگر مجنون زمانه از براى تو شدم
.....................
تا کى ز مصیبت غمت یاد کنم آهسته ز فرغت تو فریاد کنم
وقت است که دست از دهن بردارم از دست غمت هزار بیداد کنم
چگونگی تهیه اسکلت حیوانات مهره دار
در این مطلب روش تهیه اسکلت حیوانات مهره دار، جهت مطالعه علمی و همچنین نگهداری در موزه شرح داده می شود. تهیه چنین اسکلتی با تهیه اسکلت هایی که جنبه نمایشی دارند کاملا متفاوت است. در تهیه این نوع اسکلت ها باید دقت نمود که هیچ نوع صدمه ای اعم از شکستگی ، بریدگی یا ایجاد سوراخ یا فقدان قسمتی از اعضا نظیر دندان و غیره در هنگام جوشاندن استخوان ها پیش نیاید. اگر مایل به تهیه اسکلتی هستید که از لحاظ علمی حائز اهمیت باشد باید موارد زیر را مراعات نمائید:
یک دفترچه یادداشت جهت ثبت اطلاعات بدست آمده تهیه نموده و هر نمونه را شماره گذاری نمائید. برای این کار از عدد یک شروع کنید مواظب باشید هرگز شماره ها مخلوط یا تکرار نگردند. هر اسکلت را جداگانه تهیه خشک و نگهداری کنید.
● طرز تهیه:
بعد از اندازه گیری و بررسی علمی ، پوست حیوان را با دقت جدا نموده و چنانچه مایل به مطالعه و نگهداری پوست نیز می باشید همان شماره را بر روی پوست نصب کنید. گوشت را از استخوان جدا کنید لیکن مواظب باشید زردپی های اطراف مفاصل قطع نگردند. جهت سهولت دقت شود که سر و پا ها از قسمت های دیگر بدن جدا شوند ، اما مواظب باشید که هیچ کدام از استخوان ها نشکنند. بایستی توجه کرد که گاهی اوقات استخوان های کوچکی در داخل گوشت و قاعده زبان موجود است و همچنین استخوان های شانه و ترقوه بوسیله گوشت پوشیده شده اند که باید با دقت جدا شوند.
از طریق سوراخ مهره اطلس ، مغز را از جمجمه خارج نموده و جهت جدا کردن مغز از جمجمه های کوچکتر میتوان از یک سرنگ زیر جلدی استفاده کرد ، بدین ترتیب که سرنگ را از آب پر کرده و بعد سوزن سرنگ را بدقت به داخل انتهای مغز فرو کنید ، سپس به آرامی آب سرنگ را بداخل جمجمه در زیر مغز خالی نمائید بدین ترتیب مغز از جمجمه جدا می شود. همچنین برای خارج نمودن مغز از جمجمه های بزرگ می توان از یک قطعه چوب نازک و مسطح استفاده نمود. دقت شود که این کار باعث گستگی و تخریب ساختمان داخلی جمجمه نگردد.
سپس اسکلت را داخل یک ظرف آب قرار داده و به مدت ۲۴ ساعت نگاه دارید تا خون داخل آن خارج گردد. در هوای سرد می بایست استخوان را به مدت بیشتری در آب نگه داشته و با افزودن کمی آمونیاک به داخل آب عمل را تسریع نمود. بعد از خارج شدن خون اسکلت را در آب خالص گذاشته و حرارت دهید و حرارت آب را تا زیر نقطه جوش بالا ببرید ( البته زمان لازم برای حرارت دادن اسکلت ها نسبت به اندازه آنها می تواند از ۲ تا ۶۰ دقیقه متغیر باشد. ) سپس شعله زیر ظرف را خاموش نموده و کمی آمونیاک اضافه کنید و پس از چند دقیقه اسکلت را خارج نموده و گوشتهای چسبیده به استخوان را جدا کنید. ( برای محافظت از دستهای خود از دستگش های لاستیکی استفاده نمائید. )
استخوان ها را تمیز نموده و با دقت آنها را روی یک صفحه تمیز قرار داده تا خشک شوند ، از آنها مراقبت نموده تا مفقود نگردند و از دسترس بچه ها و حیوانات دور نگاه دارید. بعد از اینکه استخوان ها خشک شدند با مرکب شماره گذاری کنید. همان شماره نمونه را برای تمام استخوان های اسکلت تکرار کنید.
● تهیه و بکار بردن Dermestid beetles ( حشرات گوشتخوار )
روش دیگری که اغلب موزه های بزرگ تاریخ طبیعی بکار می برند اینست که بجای پختن و جوشاندن که اغلب باعث ضایع شدن استخوان جمجمه می گردد از حشرات گوشتخوار استفاده می گردد.
پوست حیوان را با دقت جدا کنید ، سعی می شود که استخوان های کوچک موجود در دم و پا حفظ گردند. اعضای داخلی را خارج کنید. به آرامی جمجمه را از بدن جدا کرده و مغز را با سرنگ محتوی آب بشوئید سپس جمجه را شماره گذاری نموده و مواظب استخوان های ظریف و شکننده جمجمه باشید.
همچنین گوشت های زائد پشت و پاهای حیوان را جدا نموده وشماره گذاری نمائید. با دقت اسکلت را طوری پیچیده که دم و پاها در کنار هم قرار گیرد. بعد اسکلت و جمجمه را در سایه و مکان خنکی قرا ر داده تا خشک شود. وچناچنچه لازم باشد می توان آن را در محلی دور از دسترس کودکان و حیوانات و مورچه ها آویزان نمود. بعد از یک یا دو روز که اسکلت خشک شد آن را در یک ظرف فلزی در بسته که دارای تهویه باشد قرار دهید.
در این موقع از حشرات گوشتخواری به نام سوسک قالی carpet beetles که به طور طبیعی در لاشه حیوانات یافت می شوند استفاده می گردند. این حشرات به رنگ های سفید و سیاه و قهوه ای دیده شده اند و طول آنها به یک سانتی متر می رسد. ظرف محتوای اسکلت و حشره را در تاریکی و دور از نور خورشید قرار دهید . یک گروه سالم از این حشره می تواند به سرعت یک اسکلت کوچک را تمیز کند.
بعد از آنکه حشرات کار خود را انجام دادند ، استخوان ها را خارج نموده و اسکلت را در ظرف محتوی آمونیاک قرار دهید سپس به آرامی گوشت ها و مواد زائد روی استخوانها را جدا نموده و پس از خشک شدن استخوان بطور انفرادی آنها را شماره گذاری کنید.
● طرز تهیه مخصوص ، جهت اسکلت پرندگان
استخوان های پرندگان بسیار ظریف و شکننده هستند. شما باید با به کار بردن روشهای مختلف از انهدام اسکلت جلوگیری نمائید. قبل از شروع با دقت پرها را بکنید ، قسمت های داخلی بدن را بیرون آورده و گوشت بدن پرنده را از استخوان جدا نمائید ، مواظب باشد استخوان های کوچک نزدیک به انتهای بالها گم نشود.
▪ روش شماره یک :
با دقت بال ها پاها و جمجمه را جدا سازید ، گردن ، پشت و استخوان های لگن را به حال خود بگذارید. سپس تمام قسمت های اسکلت پرنده را در درون محلول آب که در آن آمونیاک اضافه شده به مدت چند ساعت قرار داده تا خون خارج شده و پوشش های روی استخوان نرمتر گردند. سپس اسکلت را در یک ظرف آب قرار داده و حرارت را تا زیر نقطه جوش برسانید و مدتی بعد حرارت را قطع نموده و بگذارید تا آب سرد شود.
سیمی را از داخل سوراخ مهره های پشت عبور داده تا تمام مهره ها در همان محل طبیعی خود قرار گرفته و جابجا نشوند ، سپس با اسکالپل ، پنس و قیچی کوچک به آرامی استخوان ها را تمیز کنید.
در هنگام کار مواظب باشید که محلول آمونیاک گرم با پوست یا چشم شما تماس پیدا نکند.
▪ روش شماره دو:
با دقت بال ها ، پاها و جمجمه را جدا سازید ، گردن ، پشت ، سینه و استخوان های لگن را به حال خود بگذارید. سپس تمام قسمت های اسکلت پرنده را درون محلول آب که درآن آمونیاک اضافه شده به مدت چند ساعت قرار داده و حرارت را تا زیر نقطه جوش رسانیده و اسکلت را در یک ظرف آمونیاک خالص قرار داده تا باف های اضافی تبدیل به ماده ژلاتینی گردند. سپس سیمی را از داخل سوراخ مهره های پشت عبور داده تا تمام مهره ها در همان محل طبیعی خود قرار گرفته و جابجا نشوند.
در این موقع می توان بافت های باقیمانده را به آسانی با دست جدا کرد ، توجه داشته باشید که برای این عمل حتما باید دستکش مخصوص پلاستیکی بدست کرده باشید. بهتر است در هنگام تمیز کردن استخوان آنها را در زیر شیر آب جاری گرفته تا آب به طور آرام از روی آن عبور کند.
▪ روش شماره سه :
قسمت های مختلف اسکلت را طبق روشهای ۱ و ۲ جدا نسازید. بلکه بوسیله یک سیم فلزی از قسمت ستون پشتی البته سرتاسر آن عبور داده تا کلید قسمت ها را در جای خود نگهدارد. سپس لاشه پرنده را بمدت۳ الی ۵ دقیقه درآب ، با مقدار کمی دترژانت از قبیل پودر تاید بجوشانید و لاشه را در یک ظرف آب بمدت ۴ تا ۷ روز نگهداشته بطوریکه سرپوش ظرف بطور آزاد روی آن قرار گیرد.
در پایان این مدت محتوی ظرف را در یک آبکش خالی نمائید تا استخوان های کوچک محفوظ گردند. گوشت های ژله مانند روی استخوان را بشوئید. سپس استخوان را دوباره برای مدت ۳ تا ۵ دقیقه بجوشانید البته در یک ظرف آب که در آن مقدار کمی پودر صابون ریخته شده باشد ، با این عمل کلیه گوشت ها و بافت های باقیمانده روی استخوان جدا شده و بوی بد استخوان نیز از بین میرود.
هر روشی را که شما بکار میبرید مستلزم این است که اسکلت تمیز شده را بکناری گذارده تا خشک شود و سپس استخوان ها را همان طوریکه قبلا گفته شد بطور انفرادی شماره گذاری نمائید.
● طرز تهیه مخصوص جهت اسکلت مار
استخوان های مار معمولا کوچک و نازک و ظریف هستند ، بعلاوه استخوان های جمجمه مار به یکدیگر چسبیده شده اند اما پوست روی جمجمه جدا لیکن بسیار نزدیک به استخوان قرار گرفته است. هنگامیکه مبادرت به کندن پوست مار مینمائید این موضوع بسیار مهم به نظر می رسد. برای کندن پوست مار احتیاج به یک قیچی نوک تیز دارید.
سرتاسر شکم از انتهای دم تا زیر چانه را ببرید ، مواظب استخوان های کوچک و نازک دم و همچنین دنده ها و استخوان های نازک پشت باشید. پوست را از گوشت بوسیله انگشتان خود جدا سازید و این عمل را از دم مار شروع نموده و به آهستگی تا قسمت سر ادامه دهید ، در هنگامیکه پوست سر مار را جدا مینمائید خیلی مواظب باشید که پس از جدا کردن پوست ، تمام اعضای داخلی حیوان را خارج کنید. سپس ماهیچه طویل پشت مار را بیرون آورید و به آرامی سر را از گردن جدا سازید ولی فک ها را از جمجمه جدا نکنید.
جمجمه و اسکلت را در یک ظرف شیشه ای که سر آن محکم باشد بگذارید و آن را در یک ظرف لعابی که آمونیاک غلیظ به آن اضافه شده است قرار دهید ، و بگذارید اسکلت برای چندین روز خیس بخورد ، بعد از آنکه کاملا خیس خورد ، یک سیم ضخیم فلزی از میان ستون پشتی حیوان عبور داده تا تمام قسمت های انفرادی بهم مربوط شوند ، سپس می توان بوسیله اسکالپل ، پنس و قیچی گوشت های نرم شده را جدا نمود.
شما ممکن است مجبور باشد ساعت ها جهت پاک کردن یک اسکلت مار وقت صرف نمائید. اگر چنانچه در بین عمل مجبور به ترک کار شدید اسکلت را درون ظرف آمونیاک بازگردانید. جمجمه و اسکلت تمیز شده را در مکانی محفوظ گذارده تا خشک شود. و مطمئن شوید کسی دست به استخوان ها نزند. و پس از جمجمه ، فک ها و استخوان ها کاملا خشک شدند ، جمجه ، فک ها و استخوان های بزرگ را شماره گذاری کنید.
● انبار ذخیره اسکلت های تمیز شده
استخوان های تمیز شده ای را که آماده برای مطالعات علمی می باشند می توانید در جعبه های معمولی شیرینی قرار دهید. و چون استخوان ها جدا از هم هستند شما می توانید اکثر اسکلت ها را در جعبه فوق با اندازه های مختلف قرار دهید . و با دقت و ظرافت شماره و علائم نمونه ها و اطلاعات جمع آوری شده را بر روی درب جعبه یاداشت نمائید. مواظب باشید که هرگز استخوان های نمونه های مختلف را با هم مخلوط نسازید. و مطمئن شوید که شماره های روی استخوان ها با اطلاعات دفترچه یادداشتتان و نوشته های روی درب جعبه مطابقت دارند. جعبه اسکلت ذخیره شده را در یک محل سرد و مطمئن از قرار دهید.